انسان همواره موجودی اجتماعی بوده و بر ادامه حیات به صورت گروهی و اجتماعی تاکید داشته است. تکوین وتشکیل تمدنها ی بزرگ جهان و همچنین وجود شهرها ، روستاها، قبایل و تشکلها و…، همگی ناشی از صفت اجتماعی بودن انسان است. بدون تردید در زندگی اجتماعی بین افراد منازعاتی بروز نموده و انسانها برای حل مسالمت آمیز این منازعات از قواعدی پیروی نموده و با تکرار این قبیل منازعات ،قواعد حل اختلاف نیز به صورت غیر ارادی بین انسانها در موارد مشابه مورد رعایت وتبعیت واقع گردیده است. به همین ترتیب اختلافات تکرار شده و افراد در قطع و فصل دعاوی خود به همان روش توسل جسته اند تا آن روش به عنوان یک عرف ویک قاعده معین در موضوع خاص به عنوان یک اعتقاد الزامی مورد احترام و رعایت قرار گرفته است. براین اساس به اذعان کلیه دانشمندان حقوق ، « عرف » اولین منبع حقوق و مقدم بر سایر منایع می باشد.
مبحث اول : کلیات
پیشینه تاریخی
الف: تاریخچه عرف در کلیه تمدنها
برخی از حقوقدانها معتقدند که هیچ یک از مجموعههای حقوقی و مکاتب حقوقی بی تاثیر از عرف نیستند، «قدیمیترین مجموعه حقوقی «مجموعه حمورابی» مربوط به حدود دو هزار سال قبل از میلاد است. این مجموعه را ششمین پادشاه بابل به نام «حمورابی» تدوین کرد. دومین نظام حقوقی قبل از میلاد «نظام حقوقی تلمود» است که بر اساس برداشتهای دانشمندان یهودی از کتاب تورات تدوین گردیده است، سومین نظام «مجموعه حقوقی روم» است که در سال 454 ق. م تدوین گردیده است که آمیختهایی است از آیینهای طایفه ای و احکام شاهان و فرمان کشیشان .
ب:تاریخچه عرف در تمدن عرب قبل از اسلام
به هنگام استقرار شریعت اسلام در «جزیرهالعرب» همهى امور حقوقى اعراب ازجمله معاملات و احوال شخصیهى آنان تابع عرف و عادت بود و عرب در اینگونهامور هیچگونه قانون مدونى نداشت. این عرفها و عادتها پارهاى ناشى از تجاربخود اعراب و بخشى یادگار شرایع پیشین و برخى دیگر برگرفته از قوانین وعرفهاى ملتهاى همسایه مانند «ایران» و «رم» بوده است که در شئون زندگىاعراب به ویژه در قواعد و رسوم حقوقى آنان اثرى قاطع و غیرقابل انکار داشتهاست. شارع، عرفها و عادات زمان خود را غالبا مورد تایید (امضا) قرار داده است.لذا بیشتر مقررات، قراردادها، ایقاعات و تعهدات در حقوق اسلام به صورت حقوقعرفى است و این خود مىتواند مقدار تاثیر عرف و عادت را بر فقه و حقوق اسلامآشکار سازد.
مفهوم شناسی عرف
الف – تعریف لغوی :در لغت و ادبیات عرب واژه عرف در معانی زیر بکار رفته است:
- پیاپی بودن شیء که اجزاء آن متصل به یکدیگر باشند. این معنا در کلام امیرالمو منین علیه السلام در خطبه معروف به «شقشقیه» ودر وصف تراکم و انبوه مردم برا ی بیعت با ایشان چنین آمده است:« فما راعنی الا و الناس کعرف الضبع»
- کل مرتفع عند العرب ، عرب به هر بلندی مکان و زمین مرتفعی عرف می گوید ،آیه شریفه 48 سوره اعراف ناظر به این معنا است« وبینهما حجاب و علی الاعراف رجال یعرفون بسیماهم».
- ضد نکر و به معنای معروف ، امرپسندیده و نیکو وشناخته شده، مفهوم نزدیک به موضوع این مقاله ،این معنا از عرف است که در بیان حضرت امیر علیه السلام«فانهم جماع من الکرم و شعب من العرف» و همچنین آیه شریفه 109 سوره اعراف« خذالعغو ووامر بالعرف و اعرض عن الجاهلین» به این مفهوم اشاره شده است.
ب – تعریف اصطلاحی
- در دانش حقوق تعاریف زیر از «عرف» ارائه شده است:
«قاعده ای است که به تدریج و خود به خود میان همه مردم یا گروهی از آنان به عنوان قاعده الزام آور مرسوم شده است »
«مجموعه قواعد نانوشته و مورد احترامی را که از رفتار دولتها در مقابل یکدیگر می توان استخراج کرد عرف نامیده می شود»
«عرف عمل و روش یا سلسله اعمال وروشهایى است که به تدریج در طول زمان بر اثر تکرار خود به خود و بدون دخالتقوهى قانونگذارى در اثر حوایج اجتماعى میان همهى افراد جامعه یا گروهى از آنهابه عنوان قاعدهاى الزامآور در تنظیم روابط حقوقى بین افراد اجتماع مقبول و مرسومشده است» - در علم فقه واصول،علماء این رشته به صورت خاص در مقام تعریف عرف بر نیامده اند،لکن در اقوال و مکتوبات خود هموار ه از الفاظی همچون «سیره عملی»،«عمل الناس»،«عرف العاده»، «محاسن العادات» و .. استفاده شده است. ،مع الوصف در برخی تعاریف ارائه شده چنین آمده است:
« والعرف ما استقر فى النفوس من جهه شهادات العقول و تلقته الطباع السلیمهبالقبول»
«العرف هو ما یعرفه العقلاءالمجتمع من السنن و السیر الجمیله الجاریه بینهم بخلاف ما ینکره المجتمع و ینکره العقل الاجتماعی من الاعمال النادره الشاذه» - در دیدگاه جامعه شناسی عرف چنین تعریف شده است:« رفتار فردبه طرز معنادارى به سمت رفتار دیگران جهتگیرى شده باشد»
منشأ، ارکان و عناصر عرف
الف- منشأ عرف: با وجوداختلاف حقوقدانان دربارهى منشأ عرف ، به عمدهترین و مشهورترین باورها و گرایشها در زمینه منشأ عرف اشاره می شود:.
منشأ عرف در حقوق داخلی
- قانون گذاران و در سخنى آشکارتر متصدیان حکومت و یا کسانى که اداره وهدایت افراد و جامعه و نیز نیروى اجبار و الزامآور را در دست دارند.
این باور که ظاهرا در ارتباط با اندیشهى منوط بودن اعتبار عرف به تصریح ازسوى قانون و شرع مىباشد،سخن گفتن از ضمیر، شعور و اراده و ایمان جامعه رابىمورد مىشمارد و بر این سخن است که عرفها از اراده و تمایل گروه خاصى کهدرطول تاریخ به اشکال گوناگون همچون انبیا، حکام و سلاطین، نظامهاى سیاسى،ادارى و حقوقى و مقامات و مناصب دولتى و قانونى نمود پیدا کردهاند، ناشى گردیدهو صرفا آمره بودهاند که به تدریجبا گذشت زمان و بر اثر تکرار در افکار و اندیشهىافراد جامعه ریشه دوانیده به گونهاى که رعایت آن براى حفظ نظام زندگى اجتماعىضرورت یافته است. این سخن اگر چه تا اندازهاى مىتواند با حقیقت همراه باشدولى با حقایق تاریخى منافات دارد; زیرا در همهى ملتها قواعد عرف پیش از قانونوجود داشته همان گونه که در حکومتهاى کنونى نیز منشا عرف و قانون یکىنیست. - وجدان و ارادهى عمومى مردم:این دیدگاه «وجدان و ارادهى عمومى» مردم را منشا عرف مىشمارد و براینسخن است که عرف محصول مستقیم ارادهى عمومى مردمان است، چه این کهحقوق بالاصاله یک منبع بیش ندارد و آن ارادهى جامعه است که بر ارادهى افرادتحمیل مىشود. این اراده هر گاه مستقیما به ایجاد حقوق بپردازد در شکل عرف وعادت تجلى مىکند.
- نیازها و ضرورتهاى اجتماعى و خواستههاى طبیعى انسان:در این دیدگاه عرف پدیدهاى است اجتماعى که منشا آن نیازها و ضرورتهاىجامعه مىباشد که آدمیان به حکم فطرت خود آن نیازها و ضرورتها را دریافته وبدون این که با آنها به مخالفتبرخیزند، وجود آن قواعد و مقررات عرفى را براىحفظ نظام زندگى ضرورى مىشمارند.
- عوامل و ارتکازات فرهنگى و دینى همچون عواطف و اعتقادات دینى ومذهبى، اصول عالیه و خصوصیات اخلاقى و روح ملى، قومى، طایفهاى و قبیلهاىمردم، حس تقلید، احترام به یادگار اسلاف و گذشتگان.
منشا عرف در حقوق بین الملل
برخى از حقوقدانان رضایت دول و مقامات صلاحیتدار بینالمللى یا دولىرا به عنوان منشا عرف بینالملل مىشمارند. بنابر باور اینان قواعد عرفى و عادىبینالمللى بر اثر رضایت دول و مقامات صلاحیتدار بینالمللى یا دولتى شکلمىگیرند.
گروهى دیگر را باور براین است که قواعد عرفى بینالمللى خارج از نفوذ وارادهى دول و برتر از ارادهى آنها مىباشد. بنابر باور این دسته از حقوقدانان اساسو منشا عرف را باید در مقتضیات زندگى بینالمللى جستجو کرد; چه این که عرفمولود مقتضیات زندگى اجتماعى است.
ب-ارکان وعناصرعرف:
علماء حقوق اعم از حقوق خصوصی بین الملل و جزا ارکانی را برای عرف بر شمرده اند که چکیدۀ آنها در دو مورد خلاصه می شود. این دو مورد عبارت است از:
- عمل و روش ورسم طولانی
- اعتقاد به الزام آور بودن آن عمل توسط رعایت کنندگان . در حقوق بین الملل از این دو عنصر به « رفتار دول» و « اعتقاد و پایبندی نانوشته دولتها به این رفتارها » یاد شده است.
برخی از حقوقدانان از موارد فوق تحت عنوان عنصر مادی و معنوی یاد کرده اند لکن به نظر حقیر این موارد رکن اصلی تشکیل دهنده عرف هستند وسایر ارکانی که حقوقدانان بر شمرده اند نشات گرفته از این دو رکن می باشد. با بررسی به عمل آمده ارکان تفصیلی تشکیل دهنده عرف به قرار زیر احصاء شده است:
- عمل معین{قول وفعل یا ترک قول وفعل}
- تکرار آن عمل
- فراوانی و فراگیری تکرار عمل
- ارادی بودن عمل {غریزی نباشد}
- لازم الا تباع بودن عمل
- استمرار تکرار بگونه ای که نتوان زمان تکوین ان را تحدید کرد
- عمل صورت قانونی نیافته باشد.
بررسی تطبیقی مفهوم عرف باسایر مفاهیم مرتبط ومشابه
الف- تفاوت عرف و عادت
«عادت» واژهاى است تازى از ریشه «عود» به معناى «بازگشت». در لغتواژهى «عود» اینگونه آمده است:«العود: الرجوع الى الشىء بعد الانصراف عنه».در تعریف واژهى «عادت» گفته شده:«العاده اسم لتکریر الفعل و الانفعال حتى یصیر ذلک سهلا تعاطیه کالطبع. ولذلک قیل:العاده طبیعه ثانیه».
عادت در اصطلاح فقه و حقوق چنین بیان شده است:«هى الامر المتکرر من غیر علاقه عقلیه».
از نظر اینان عادت اصطلاح براى امرى است که بدون علاقهى عقلى تکرارمىشود و دامنهى آن به گونهاى وسیع است که تمامى کردارها و گفتارهایى که بدونتلازم عقلى تکرار مىشوند، را در برمىگیرد. خواه این کردارها و گفتارها داراىجنبهى فردى باشند و یا اجتماعى و خواه منشا آنها امر طبیعى یا عقلى یا هواى نفسو یا امر حادث خاصى باشد. در تعیین رابطه منطقی و مفهومی عـرف وعادت چهار نظر وجود دارد:
- تساوی
- عموم وخصوص مطلق
- عموم وخصوص من وجه
- تباین
با توجه بهبررسى کاربرد عـرف و عادت در فقه و حقوق نمىتوان معناى عـرف و عادت را یکسان و مترادف دانست; وجه ممیزه و فرق عـرف و عادت در اجبار و الزامآور بودن عـرف و عدم الزام اور بودن عادت است . اگرچه در فقه در پارهاى موارد دوواژهى عـرف و عادت با هم و دریک معنا بهکار برده مىشودلکن باید دانست کهکاربرد جداگانهى واژهى عـرف بهمراتب بیش از کاربرد جداگانهى عادت ویا کاربردتوامان عـرف و عادت است. کاربرد توامان این دو واژه (عـرف و عادت)در حقوق وقانون مدنىنیز کاملا بهجهت متابعت از فقه اسلام بوده و بههمین دلیل از به کاربردنواژگانى همانند رسم، رسوم و مرسوم پرهیز و بهجاى آنها از واژهى عادت استفادهگردیده است. بر این اساس به نظر می رسد رایطه مفهومی عـرف و عادت «عموم وخصوص من وجه » باشد . توضیح اینکه عـرف تنها داراى جنبهى جمعى واجتماعى است، ولى عادت گذشته از جنبهى مشترک جمعى و اجتماعى جنبههاىفردى را نیز در برمىگیرد از طرف دیگر قواعد عـرفی در دیدگاه مجریان و معتقدان الزام آور و لازم الرعایه است لکن در التزام به عادات اجبار و الزامی وجود ندارد. بنابراین مىتوان گفتبین این دو واژه ازحیث حوزهىمعنایى بین این دو مفهوم نسبت عموم و خصوص منوجه برقرار است.
ب- تفاوت عـرف واجماع
براى اجماع تعاریف گوناگون ارایه شده است که از آن جمله است: «اجتماع جمیع آراء اهلالاجماع على حکم من امور الدین عند نزول الحادثه» «اتفاق امه محمدصلى الله علیه وآله على امرمن امور الدینیه» (، «اتفاق اهل الحل و العقد من امه محمدصلى الله علیه وآله على امر من امور») ،«اتفاق المجتهدین من امه محمدصلى الله علیه وآله فى عصر على امر» ، «اتفاق من یعتبر قوله منالامه فى الفتاوى الشرعیه على امر من امور الدینیه» ، «اتفاق علماء کل عصر من اهلالعداله و الاجتهاد على حکم».
با بررسی تعاریف ارایه شده از عـرف واجماع تفاوتهای زیر بین این دو مفهوم حقوقی وفقهی قابل استخراج است:
- اجماع محقق نمی شود مگر به اتفاق ووحدت نظر همه امت یا همه مجتهدین امت یا همه مجتهدین مذهب واحد، با اختلافی که در مبانی اجماع هست، ولی به هرحال عنصر اتفاق در آن وجود دارد، درحالی که این عنصر در عـرف وجود ندارد و در تحقق آن مشی اکثریت کفایت می کند، و مجتهدین و غیرمجتهدین در آن شرکت دارند.
- در تحقق عـرف، مشی عملی یا قولی یا ترک معتبر است و حال آنکه در تحقق اجماع، اتفاق فقهاءدر رای کافی است.
- عـرف، گاهی نیکو است و گاهی ناپسند، ولی اجماع اینطور نیست.
- عرف، گاهی بلدی و مختص به منطقه خاصی است ولی اجماع اینطورنیست
ج- تفاوت عرف وسیره عقلا
بنای عقلا ، اصطلاحی است در علم اصول فقه و فقه و به معنای روش و سلوک عملیِ خردمندان بر انجام دادن یا ترک کاری بدون دخالت و تأثیر عوامل زمانی ، مکانی ، نژادی ، دینی و گروهی بکار رفته است. مفهوم این اصطلاح ، که بیشتر در منابع اصولیِ شیعی در دو سده اخیر رواج یافته ، به معنای لغوی آن نزدیک است . در منابع شیعی به جای این اصطلاح تعابیری دیگر مانند سیره عقلا، ارتکاز عقلا، طریقه عقلا، عمل عقلا، سیره عقلایی ، قانون عقلایی ، اصل عقلایی ، حکم عقلایی ، عرف عقلا، اتّفاق عقلا،، عرف و عادت نیز به کار رفته است .
به نظر نویسندگان و فقهای امامی ، میان بنای عقلا و عرف تباین مفهومی وجود ندارد و حتی سیره عقلا را همان عرف صحیح دانسته اند و بنای عقلا را عرف عملی و برخی دیگر ذیل «بنای عقلا»، آن را عرف عقلا به شمار آورده اند. و به تبع آن برخی دیگر، بنای عقلا را همان «عرف عام » می دانند). با اینهمه می توان گفت که در منابع فقهی و اصولی امامیان کاربرد واژه «عرف » یا «عادت » (به طور مطلق ) در معنایی نزدیک به مفهوم بنای عقلا، یعنی به معنای عرف عام ، بسیار رایج است از جمله شواهد این امر، می توان به کاربرد این دو تعبیر با هم و به معنایی یگانه در این متون و نیز یکسان بودن شرایط حجّیتِ آن دو از نظر فقها اشاره کرد.
دکترجعفری لنگرودی تفاوت عرف را با بنای عقلا در این دانسته اند که بنای عقلا برخلاف عرف ، که همواره ارادی و ناشی از اختیار است ، می تواند غیر ارادی و برخاسته از فطرت ناخودآگاه باشد، و بعلاوه بنای عقلا باید عملی نیکو و ممدوح باشد. ازینرو نسبت آن دو عموم و خصوص من وجه است .
اصولیان متأخّر امامی به جای تعابیری چون عرف ، عادت ، عقل و جز اینها، که در منابع پیشین رواج داشته ، اصطلاح بنای عقلا را، که دقیقتر است و تنها شامل عرف صحیح ، معتبر و عقلایی می شود، به کار گرفته اند.
ج -تعارض عرف و شرع
احکام و دستورات اسلام دو قسم است: احکام تاسیسی واحکام امضایی. احکام تاسیسی، احکامی است که بی سابقه بوده وتشریع کننده آن، شارع مقدس اسلام می باشد مثل وجوب نماز و حج با خصوصیات و کیفیات موجود در اسلام. احکام امضایی احکامی است که در ادیان و جوامع گذشته وجود داشته و اسلام هم آنها را پذیرفته است. همچنین عرفهایی وجود داشته که اسلام آنها را رد و منع کرده است.در این مجال به نحوه برخورد اسلام با عادات و عرفهای موجود اشاره می شود:
- بخشی از عادات و عرفها که برای حفظ و بقای جامعه ضروری و با مصالح واقعی مردم و مقاصد اسلام سازگار بودند، عینا مورد تایید و امضا قرار گرفتند، ماننداحکام معاملات و تجارت و عقود وایقاعات که به صورت امضایی تشریع شده، و تایید عرف و عادت متداول زمان بعثت پیامبر(ص) تلقی می گردد. و آیه شریفه حلیت بیع، چیزی جز امضای بیع موجود در عرف و عادت زمان شارع نیست.
- برخی دیگر از عادات و روشهای متداول در زمان جاهلیت، با تغییراتی قابل پذیرفتن بودند، و لذا پس ازتنقیح و تهذیب، مورد تایید واقع شدند، از قبیل احکام قصاص و دیات و همچنین احکام طلاق و عده نگه داشتن،و عادات دیگری که اسلام با اصلاح آنها، اصل آن عادات وروشها را امضا نمود.
- بسیاری از عرف و عادتها که با مقررات اسلام هماهنگی نداشته و به هیچوجه مورد قبول نبودند، از آنهانهی شده مانند معاملات غرری و ربوی و سنت پسرخواندگی که در میان اعراب رسم بود و اسلام آن را ملغی نمود.
رسول گرامی اسلام(ص) هنگام فرستادن معاذبن جبل به یمن در سفارشی به او می فرماید: سنتها و عادتهای زمان جاهلیت را ابطال کن و از بین ببر، مگر آن عاداتی که اسلام آن را امضا نموده، و همه احکام و دستورات اسلام را ازکوچک و بزرگ آشکار نما.
براین اساس عرف مخالف با مصرحات شرعی فاقد اعتبار است و در مواردی که قاعده عرفی با سکوت شرع مواجه باشد درصورتی لازم الرعایه است که عرف خوب و عقلایی باشد.
ج –وجه تمایز عرف وقانون
حقوقدانان در تبیین و مقایسه عرف وقانون به موارد زیر اشاره نموده اند:
- ممکن است عرف مبنای عقلایی ومنطقی نداشته باشد مثل لزوم تهیه جهیزیه توسط خانواده عروس
- اصولا عرف در طول زمان و به تدریج در اجتماع بشری بوجود و در باور مردم ریشه دوانیده است. براین اساس نسخ یک عرف مستلزم یک دوره طولانی است ولی نسخ قانون ممکن است در کوتاهترین زمان ممکن صورت پذیرد.
- عرف بلا واسطه از رفتار و اراده عموم مردم منبعث می شود و قانون صرفا توسط قانونگذار بوجود می آید.
- قواعد عرف و عادت مصرح ،روشن و مدون نیست ولی قواعد مبنای تدوین قوانین مصرح است
- عرف و عادت بر حسب منطقه متنوع و مختلف است ولی قانون برای عموم جامعه در اقلیمهای مختلف وضع می شود.
د –تعارض عرف وقانون
در تعارض عرف با نص قانونی قانون مقدم است و در مواردی که عرف با روح قانون در تعارض است دو حالت متصور است.
زمانیکه عرف با روح قوانی تکمیلی در تعارض باشد ، عرف مقدم است و در مواجهه عرف با قوانین امری باید عرف و روح قانون مورد مقایسه قرار گرفته و روشن ترین و مسلم ترین آنها مبنای تفیسیر قرار گیرد.
مبحث دوم : اقسام وگونه های عرف
عرف پدیدهاى استبرآمده از نیازمندىهاى اجتماعى که مردمان همواره آن رابهطور مکرر و از روى اراده و بدون احساس نفرت و کراهت انجام مىدهند. اینپدیدهى اجتماعى که به مرور زمان به صورت یک قاعدهى حقوقى درآمده و ازنیروى الزامآور بهرهمند مىگردد، داراى اصطلاحات، اقسام و گونههایى است که در فقه وحقوق اسلام به اعتبار مفاهیم گوناگون از آنها نام برده شده و مورد استفاده قرارگرفتهاند.
- عرف لفظى ،عرف عملى: عرف به اعتبار سبب به دو گونه عرف لفظى و عرف عملى بخشپذیر است.
الف) عرف لفظى
عرف لفظى، عرف محاوره یا عرف استعمالى که در گذشته از آن با عناوینىهمچون «عرف التخاطب »، «عادهاهل اللسان» ، «عاده اهل اللغه» نام برده مىشد ومورد توجه در دایرهى واژگان است، عبارت از شیوهى اهل یک زبان در استعمال واژه یا عبارتى در غیر معناى اصلى آن مىباشد، به گونهاى که آن واژه یا واژگان رنگ ویژهاى به خود گرفته و در نتیجه از معناى لغوى دور و متفاوت مىگردند. همانندکاربرد واژهى «ولد» براى فرزند ذکور و واژهى «مسؤولیت» به معناى ضمان.
ماده «224» قانون مدنی در این زمینه مقرر می دارد:«الفاظ عقود محمول است بر معانی عرفیه»
ب) عرف عملى
عرف عملى که در برابر عرف لفظى قرار دارد، عرفى است که در بخشى ازکارهاى ویژهى مردم خودنمایى مىکند و جامعه در عمل، رفتار خود را بر آن منطبقمىسازد. همانند بیع معاطات در بسیارى از جوامع. برخى از عرف عملى را به دوگونه بخشپذیر دانستهاند:ا1) عرفهاى اعمال عادى زندگى2) عرفهاى معاملات. مراد از عرفهاى اعمال عادى زندگى آن امورى است که در زندگى فردى یا اجتماعى مردم به صورت یکامر رایج و معمولى درآمده و برحسب عادت برسیاق آنها رفتار مىنمایند. اینگونهعرفها و عادتها اگر چه خود از امور حقوقى به شمار نمىآیند، ولى ممکن استمنشا آثار حقوقى عدیدهاى گردیده و در توجیه احکام و معاملات به ایفاى نقشبپردازند همانند نوع استفاده از املاک و حیوانات در هر منطقه که مىتواند در توجیه وروشن شدن پارهاى از نکات مبهم عقد اجاره کمک نماید. مراد از عرفهاى معاملاتتصرفاتى است که قصد از آنها انشا و ایجاد حقوق و یا تسویه و اسقاط آن مىباشد.مانند نکاح، بیع، ابرا، قبض و تسلیم. - عرف خاص، عرف عام : عرف به اعتبار صدور به دوگونهى خاص و عام تقسیم شده است.
الف) گونههاى عرف عام: عرف عام از حیث زمان و مکان به دو گونه معنا و استفاده می شود:
1) عرف اعصار، و آن عرفى است که در همهى زمانها از زمان شارع تاکنونجارى است.
2) عرف امصار، و آن عرفى است که در همهى قلمرو و سرزمین اسلام جارىاست.
عرف مملکتى:.عرف مملکتى که در برابر عرف محلى به کار برده مىشود، عرفى است که درقلمرو یک کشور جارى است و تمام مردم یا اغلب مردم آن را در عمل اتخاذ کردهباشند. برخى از حقوقدانان عرف مملکتى را از مصادیق عرف امصار به شمارمىآورند .
عرف مذهبى.:عرف متداول بین تمام یا اغلب پیروان یک مذهب را گویند; خواه پیروان آنمذهب در یک کشور یا در چند کشور ساکن باشند. مانند این که کفر در دین اسلام ازموانع ارث شمرده مىشود. این عرف که در واقع قواعد مذهبى است، اگر چه – از محل بحثخارج است; لیک از سوى برخىاز دانشمندان آن رااز گونههاى «عرف عام» و «عرف مسلم» دانسته شده است.
ب) گونههاى عرف خاص: عرف خاص از حیث زمان و مکان و گروهى که آن را دربین خود پذیرفته ومرسوم داشتهاند به سه گونه قابل تقسیم است:
1) عرف خاص زمانى: و آن عرفى است که در زمانى رایج و مرسوم بوده و در زمانى دیگرى منسوخگردیده است.
2) عرف خاص مکانى: هر عرف حقوقى در شرایط مخصوص محیطى معین براى رفع نیاز دستهاى ازمردم به وجود مىآید و در آن گسترش مىیابد و تحت تاثیر عوامل مؤثر آنمحیط به کیفیتى اساسى تبدیل و موجب پیدایش آثار و تایجحقوقى مشخصمىگردد به دیگر سخن هر عرف با قلمرو اجتماعى و جغرافیایى خاص قرین استبه نحوى که در خارج آن نفوذى ندارد. بنابراین عرفى راکه در ناحیه و سرزمین خاصىرایج است «عرف خاص مکانى» گویند. همانند عرفهاى رایجبین تمام یا اغلبمردمان یک ناحیه از یک کشور. این عرف که غالبا در معاملات مورد توجه قرارمىگیرد، در دانش فقه به آن «عرف بلد» گفته می شود. امروزه در دانش حقوق از این عرفبا عنوان «عرف محلى یا بومى» نام برده می شود.
3) عرف خاص صنفى: عرف حقوقى همان گونه که ممکن است منحصر به ساکنان سرزمین محدودىباشد، مىتواند بدون ملحوظ داشتن سرزمینى که در آن رواج یافته، مخصوصرابطهى حقوقى گروه و دستهى معینى از افراد گردد که حرفهى واحدى را برگزیدهاندو یا شرایط خاصى آنها را به یک گروه پیوند داده است. این صاحبان حرف و فنونو گروههاى مختلف اجتماعى مستقر در کشور اگر چه از مقررات قانونى واحدىمتابعت مىنمایند، ولى از حیث وابستگى به حرفه، گروه و صنفى که آن رابرگزیدهاند، بنا به مقتضیات آن حرفه، صنف و گروه از عرفهاى مخصوصى پیروىمىنمایند که از طبیعت وماهیت این قسمت از زندگى جمعى آنان ناشى مىگردد. بنابراین عرفى که تنها در بین گروه و صنفى خاص مرسوم و رایج است و همه یا بیشترافراد آن گروه و صنف آن را در میان خود پذیرفته و به کار مىبندند، «عرف خاصصنفى» گویند. همانند عرف علماى اصول، عرف تجار، عرف بانکدارى و… . - عرف علما یا عرف قضایى.
گاه بین علما (فقیهان، حقوقدانان) مرسوم مىگردد که به هنگام روبهرو شدن باواقعه یا مسالهاى همواره از یک اصل پیروى کنند و آن را به عنوان اصل کلى فقهى یاحقوقى محترم شمارند. به این رسم متداول بین صنف فقیهان و حقوقدانان، «عرفعلمایا عرف قضایى» گویند. این عرف را باید به جهت دارا بودن جنبهى استنباطى ازمحل بحث مورد نظر خارج دانست. هر چند اگر برخى از دانشیان آن را از گونههاىعرف بهشمار آورند. ناگفته نماند، این تعریف با آن چه در نزد دانشیان اصولىاجماعقولى و عملى شناخته مىشود، بسیار نزدیک است و شاید همین نزدیکى و همانندىباعث پدیدار شدن پندارهایى درباره عرف و اجماع شده باشد. - عرف شارع.
عرف شارع که آن را همان عرف زمان تشریع دانستهاند، در تعریف آن گفته شده:معمول و متعارف زمان پیغمبرصلى الله علیه وآله را عرف شارع گویند. این عرف – اگر بتوان آن راعرف نامید – باید آن را از مقولهى عرف لفظى به شمار آورد. برخى بدون ارایهىهیچگونه سخن و دلیلى آن را از گونههاى عرف خاص دانستهاندولى باید توجهداشت چنانچه ویژگى شرعى بودن در تحقق آن نقشپذیر بوده باشد، باید آن را ازگونهى عرف مذهبى دانست که در این صورت از محل بحثخارج خواهد بود. - عرف مسلم، عرف قراردادى
عرف مسلم:هرگاه عناصر و ارکان عرف در مورد معینى به گونهاى احراز گردد که در نتیجهىتکرار و انس با آن، مخالفتبا آن زشت و مخل نظم شمرده شود، به آن عرف، «عرفمسلم و محرز» گویند. به دیگر سخن عرف مسلم آن است که در اثر تکرار در طولزمان براى جامعه به صورت عادت مسلم درآمده است. قانون عرف مسلم را معتبرشناخته و امر به اجراى آن داده است. مثلا در آثار معاملات، مادهى «220» قانون مدنىمىگوید: عقود نه فقط متعاملین را به اجراى چیزى که در آن تصریح شده است ملزممىنماید، بلکه به کلیهى نتایجى هم که به موجب عرف و عادت یا به موجب قانون ازعقد حاصل مىشود، ملزم مىباشند. عرف مسلم را مانند قوانین موضوعه بایددادرس دادگاه بداند و متداعیین به اثبات وجود آن ملزم نیستند.
عرف قراردادى: عرف قراردادى عرفى است که طرفین قرارداد مورد قبول قرار دادهاند. مثلامتعاملین محل تحویل مبیع را به عرف محل وقوع معامله موکول نمایند. عرفقراردادى همانند یک واقعهى خارجى تلقى مىشود و منتفع از آن باید وجود عرفمزبور را اثبات کند و دادرس مکلف به تحقیق دربارهى آن نمىباشد. - عرف مطرد، عرف غالب
هرگاه از حیث فراگیرى ،عرف به گونهاى باشد که همهى افراد، آن روش را پذیرفته و عملمخالفى در برابر آن دیده نشود، به آن «عرف مطرد یا شایع» گویند، ولى اگر با وجودپذیرش عموم و اغلب افراد از سوى اقلیتى عمل خلاف آن مشاهده گردد، به آن«عرف غالب» گویند. . - عرف سابق، عرف مقارن، عرف متاخر:به لحاظ زمان وقوع عرف نسبت به واقعه یا عمل حقوقی، عرف به سه گونه تقسیم می شود
الف)عرف سابق، عرفى است که پیش از حدوث واقعه موجود بوده و سپس منقطعشده باشد.
ب)عرف مقارن، عرفى است که هنگام حدوث واقعه وجود داشته باشد. این عرف درصورت لزوم توانایى اثرگذارى بر واقعه را دارا است.
ج)عرف متاخر، عرفى است که از منشا دعوا یا از هنگام حدوث واقعه متاخر باشد ودر هنگام بروز منشا دعوا یا حدوث واقعه وجود نداشته باشد. این عرف برخلافعرف مقارن از توانایى اثرگذارى بهرهمند نمىباشد. از این عرف گاه با عنوان عرفلاحق و طارى» نیز نام برده مىشود. - عرف حادث
عرف حادث یا سیرهى مستحدثه، عرفى است که پس از ظهور اسلام و عصرتشریع و قانونگذارى پدید آمده باشد. به دیگر سخن عرف مستحدث، عرفى استکه اثرى از وجود آن در زمان معصومین «علیهم السلام» دیده نمىشود ولى امروزه در روابط فردى و اجتماعى مورد توجه و عمل است. همانند حق تالیف، چاپ و … به این عرف«عرف طارى» نیز گویند. - عرف موضوعى، عرف حکمى
به اعنتبار کمک عرف به روشن شدن یک موضوع یا یک حکم حقوقی ،عرف را به موضوعی وحکمی نامگذاری نموده اند.عرف موضوعى، عرفى است که حدود و سامان یک موضوع را که در نصوصروشن نشده است، روشن مىکند.اما عرف حکمى، عرفى است که حکم یک قضیه رابیان مىکند. همانند کشیدن چک که عرفا دلیل مدیون بودن است. گفتنى است کهامارات عرفى همگى نشانهى عرف حکمى هستند.
عرف حکمى از آن جا که بیانگر حکمى است کلى، براى عموم مردم حتى براىکسى که بهآن اعتقادى ندارد، الزامآور است. برخلاف عرف موضوعى که هیچگونهالزامى را براى کسى که به آن معتقد نیست، دارا نمىباشد.
عرف صحیح، عرف فاسد
عرف صحیح، عرفى است که با قانون و نصوص شرع مخالفت و معارضتىنداشته باشد و با انجام آن مصلحتى فوت و یا مفسدهاى جلب نگردد. اینگونه عرفکه آن را عرف صحیح و عادلانه مىنامند، موافق با مصالح واقعى مردم و مؤثر درزندگى حقوقى آنان است.همانگونه که در مبحث اول اشاره شد برخى از فقهاء بین عرف صحیح و سیرهى عقلا تفاوتىقایل نبوده و آن دو را یکى مىپندارند.
عرف فاسد، عرفى است که با شریعت و قانون مخالف بوده و با آن سازگارىندارد و موجب گمراهى و ترویج فساد و تباهى مىگردد. اگرچه این عرف بین مردمرایج و متعارف باشد.
عرف ممضا، عرف مردوع، عرف مرسل
عرف از جهت پذیرش یا عدم پذیرش آن از سوى شارع و شرع به گونههاى زیربخشپذیر است:
- الف)عرف ممضا یا عرف شرعى، عرفى است که از سوى شارع پذیرفته شده وشرع به درستى آن گواهى داده است.
- ب)عرف مردوع ، عرفى است که از سوى شارع پذیرفته نشده و شرع به نادرستى آنگواهى داده است.
- ج) عرف مرسل ،عرفى است که شارع دربارهى پذیرش یا عدم پذیرش آن سکوتکرده و به درستى یا نادرستى آن گواهى نداده است.
نکته
در این جا باید به این نکته اشاره داشت که هر یک از عناوین نام برده شده الزامااختصاص به گونهى معینى از عرف ندارد و هر عرفى در صورت امکان مىتواند چندعنوان بر آن همپوشى داشته باشد. مثلا عرف (اعم از لفظى یا عملى) ممکناستبه صورت عام یا خاص و در عین حال مطرد یا غالب باشد.
مبحث سوم : حجیت ،جایگاه و کاربرد عرف
- نظریه ها و گرایش های حجیت عرف
علماء پیشین فقه و اصول (شیعه، سنى) با عرف آشنا بوده و آن را به کارمىبردهاند. ولى نوعا در صدد بحث دربارهى حجیت آن برنیامده و با سکوت از کنارآن گذشتهاند. امروزه دانشیان فقه و اصول اهلسنت اگر چه براى اثبات حجیت عرف به ارایهى ادلهى غیر لفظى نیز دست مىیازند،لکن تمامى تلاشهاى آنان با وجود تمام توانایىهاى ساختار فقه اهل سنت محدودبه امورى است که به شدت تحت تاثیر دانش حقوق قرار دارد. این امر باعث گردیدهتا آنان از طرح دلایل حجیت عرف بازمانند. در این سو، فقهاء و اصولیین شیعه با بحث و کاوش دربارهى اعتبار وحجیت عرف و ارایهى اندیشهها و دیدگاههاى گوناگون دربارهى آن توانستهاند،اندک اندک در گذر زمان گرایشها و نظریه هایی را دربارهى حجیت و اعتبار عرفسامان دهند که امروزه به هنگام بررسى مکاتب فقه اسلام، از ویژگىهاى مکتب عرفشیعه شمرده مىشود که اینک به مهمترین این گرایشها اشاره مىشود.
- الف)نظریه حجیت ذاتى
این مکتب، حجیت و اعتبار عرف را ذاتى و بىنیاز از دلیل و امضاى شارعمىشمارد; چه این که در نزد این مکتب حکم عرف و بناى عقلا مستند به فطرت وبرخاسته از ضروتهاى زندگى اجتماعى بشر است که مخالفتبا آن به منزلهىمخالفتبا مقتضیات زندگى اجتماعى خواهد بود و چون انگیزه و مناط حکم عرف وبناى عقلا حفظ مصالح عمومى و پرهیز از اختلال در آن است، نه تنها نیازمند امضاىشارع نیست، بلکه شارع نیز نمىتواند با آن به مخالفتبرخیزد. لذا هر گونه نظاماقتصادى، سیاسى و اجتماعىاى که عرف بر طبق مصالح خود ابداع کند، مورد تاییدشارع نیز خواهد بود، چه این که شارع خود از عقلا و در جعل احکام نیز از توجهبه این مهم، یعنى حفظ نظام و پرهیز از اختلال در آن فرو گذار نبوده و بلکه هموارهاحکام را برپایهى همین مهم جعل کرده است.. - ب) نظریه عقل
این مکتب اعتبار عرف و بناى عقلا را در عقل عقلا که بر پایهى حسن و قبح حکممىکند، مىجوید و عرف را مرتبهاى از مراتب و طورى از اطوار عقل مىداند و بر اینباور است که اختلافى بین حکم عقل و عرف وجود ندارد. لذا به وسیلهى قانونملازمه در پى اثبات شرعى بودن عرف برآمده و دلیل اعتبار عرف را در کاشفیت آن ازحکم عقل مىبینند. به دیگر سخن در نزد این مکتب حجیت عقل به منزلهىواسطهى عروض حجیت عرف و بناى عقلا است - ج) نظریه امضا
این مکتب بر این باور است که عرفهاى رایج در هر جامعه نوعا برگرفته وپدیدآمده از اتفاق همگانى مردمان آن جامعه است و نه شریعت; لذا وجود مخالفتشرع دربارهى پارهاى از این عرفها را امرى محتمل مىشمارد. بدین جهتاستناد جستن به عرف در مسایل فقهى، حقوقى و اصولى را منوط و وابسته به بدستآوردن موافقت و امضاى شارع مىبیند. به دیگر سخن این مکتب تنها هنگامى عرفو بناى عقلا را داراى اعتبار و حجیت و قابل استناد مىداند که از سوى شارع امضاشده باشد. البته این نیازمندى به امضا نوعا در دایرهى اثبات حکم شرعى است و نهدر اثبات موضوعات و یا دیگر موارد کاربرد عرف. این نظریه خود به سه گرایش مبتنی است:
- گرایش عدم ردع
برخى از معتقدان پیرو مکتب امضا بر این باوراند که عرف و بناى عقلا براى اعتبارو حجیتش نیازمند به تصریح امضا از سوى شارع نمىباشد. بلکه عدم ردع با وجودامکان ردع براى حجیت آن کافى است. زیرا عدم ردع با وجود امکان ردع خودبه معناى امضا و رضا است، چه اینکه اگر عرف و بناى عقلاى رایجبین مردم موردپذیرش شارع نبود، براو واجب است که از آن نهى کند. - گرایش عدم ثبوت ردع
پیروان این گرایش، عدم ثبوت ردع را براى احراز امضا کافى مىدانند. ایناناینگونه به توضیح باور خود مىنشینند که چون شارع خود از عرف و عقلا و بلکهرییس آنها است و نوعا داراى یگانگى مسلک با عرف است، نیازى به احراز صریحامضا و اثبات عدم ردع او نیست تا به هنگام عدم آگاهى بر امضا و یا جهل به عدم ردعحکم بر بىاعتبارى عرف شود. بلکه مجرد عدم ثبوت ردع براى احراز امضاى او کهاعتبار عرف به آن وابسته است، کافى است. - گرایش سکوت
برخى ازدانشمندان پیرو مکتب امضا را باور بر این است که همواره نمىتوانوسیلهى ملاک عدم ثبوت ردع به کشف و احراز امضا براى اعتبار و حجیت عرفنایل آمد; چه اینکه دوگانگى مسلک عرف و شارع – هر چند در پاره اى از موارد -امرى محتمل و انکار ناپذیر است. لذا اینان براى کشف و احراز امضا به دلالتسکوت روى آورده و آن را دلیل بر امضا مىشمارند. اینان براى احراز این امضا دوراه را ارایه مىدهند:الف) عقل. که این خود به دو لحاظ صورت مىپذیرد:1) به لحاظ مکلف بودن معصوم.2) به لحاظ شارع بودن معصوم.اگر عرف و بناى عقلاى رایج مورد پسند و رضاى معصوم نباشد، با توجه به مقامشارع بودن او بر او است که به وسیلهى نهى از عرف، نظر خود را بیان کند. نه این کهسکوت را پیشه خود سازد; زیرا در این صورت سکوت او چیزى جز نقض غرض کهصدور آن از انسان عاقل ملتفت ،محال مىنماید، نخواهد بود. بنابراین با توجهبه آنچه گفته شد، عقلا از این سکوت این نکته دریافت مىگردد که عرف و بناىعقلاى رایج مورد رضا و ممضاى شارع است.
ب) ظهور حالى:از آنجا که معصومعلیه السلام وظیفهى تبلیغ شریعت را عهدهدار است، سکوت او دربرابر عرف رایج و عدم نهى از آن، ظهورى جز در رضامندى و امضاى او نخواهدداشت.
دلایل حجیت عرف
مهمترین و مشهورترین ادلهى اثبات حجیت و اعتبار عرف در دانش فقه، حقوقو اصول را مىتوان به ترتیب زیر بیان کرد:
الف- کتاب: مهمترین و مشهورترین آیاتى که براى اثبات اعتبار و حجیت عرف مورد استنادقرارگرفتهاند،عبارتند از:
- آیهى شریفهى 199 سورهى مبارکهى «اعراف».«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجهلین».
با توجه به تفسیر واژهى «عرف» به سنتها و روشهاى جامعه که آدمیان براىانتظام اجتماع در بین خود متداول مىدارند و نیز با امعان نظر به کاربرد صیغه و مادهى«امر» مىتوان این استنباط را از آیه ارایه داد که خداى تعالى به پیامبرش دستورمىدهد که در پرتو بخشش و آسانگیرى با مردم رفتار نموده و آنان را در مسایلروزمرهى زندگى بر تکالیف سخت و دشوار نگمارد; بلکه به پیروى از عرف فراخواند که مردم به آسانى با آن خو گرفته و شیوهى عملى خود ساختهاند.
در نقد این استدلال گفته شده هیچ آشکار نیست که واژهى عرف در معناىاصطلاحى فقهى – حقوقى خود به کار رفته باشد.بلکه بیشتر اینگونه به نظر مىرسدکه واژهى عرف مذکور در آیهى شریفه در معناى لغوى خود (امر پسندیده ونیکو)کار رفته است. چنانکه سیاق آیه به جهت امر به عفو از افعال جاهلان و اعراضاز آنها و نیز تفسیر آیه ازسوى برخى از دانشیان در معناى مذکور بدین سخن گواهاست. بنابراین باید آیهى شریفه را از گونهى آیههاى اخلاقى شمرد که نمىتوانبهوسیلهى آن به اثبات مدعى استناد جست. - آیهى شریفهى 78 سورهى مبارکهى «حج»:«ماجعل علیکم فىالدین من حرج».
برخى علماء با توجه به قاعدهى نفى عسر و حرج اینگونه به آیه استدلالجستهاند که تردیدى نیستبازداشت مردم از آن چه که بدان انس گرفته و زندگىاجتماعى خود را با آن سامان و نظام دادهاند، از مصادیق بارز حرج است که آیهى فوقبه نفى آن پرداخته و این; یعنى همان حجیت و اعتبار عرف است.
در نقد این استدلال گفته شده اگرچه مقتضاى نفى حرج، توسعه و تسهیلدر عمل و رعایت مصلحت نوعیه است ولى قطعا مراد از این مصلحت، تسهیلهر آن چه که از عدم رعایت آن عسر و حرج رخ مىنماید، نیست; بلکه مراد از آنتسهیلى است که مناسب با شریعتسمحهى سهله مىباشد. گذشته از این چنان کهپیش از این اشاره شد، ردع از عرف همواره موجب اختلال نظام و پدیدار شدنعسر و حرج نیست. - آیهى شریفهى 110 سورهى مبارکهى «آل عمران»:«کنتم خیر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف».
با نظرداشت واژهى «امر» و «معروف» در آیهى شریفه، مدلول آیه هر اندیشه وعمل نیکو از جمله عرف را در برمىگیرد که در این صورت مىتوان آن را دلیل برحجیت و اعتبار عرف دانست.این استدلال ناپذیرفتنى است; زیرا آیهى شریفه در مقام بیان یک دستور اخلاقىاست، نه یک قاعدهى حقوقى.
ب-سنت
- موقوفهى «عبداللهبنمسعود»: «حدثنا عبدالله حدثنى ابىحدثنا ابوبکر حدثنا عاصم عن زربنحبیش عنعبداللهبنمسعود قال: ان الله نظر فى قلوب العباد فوجد قلب محمدصلى الله علیه وآله خیر قلوبالعباد فاصطفاه لنفسه فابتعثه برسالته ثم نظر فى قلوب العباد بعد قلب محمدصلى الله علیه وآله فوجدقلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه یقاتلون على دینه فما راىالمسلمون حسنا فهو عندالله حسن و ما راوا سیئا فهو عندالله سیىء».
روایت مذکور در متون روایى و مجامع حدیثشیعه دیده نشده است. در متونروایى و مجامع حدیث اهل سنت نیز تنها در «مسند احمد حنبل» آورده شده است. بنابراین روایت مذکور، خبرى استواحد که بنابر اندیشهى کسانى که حجیتخبر واحد را پذیرا نیستند و یا دربارهىاعتبار آن نظرى غیر از نظر مشهور را دارا مىباشند، ناتوان از اثبات حجیت عرفاست. - روایت عایشه:در متون روایى و مجامع حدیث اهل سنت روایتى وجود دارد بدین مضمون که«هند» زن ابوسفیان از ابوسفیان به جهت عدم پرداخت نفقه به او به حضرترسولصلى الله علیه وآله شکایت مىکند و حضرتصلى الله علیه وآله در برابر پرسش او بدو مىگوید که مىتوانداز مال شوهرش به اندازهى متعارف براى خود و فرزندش بردارد. این روایتباسندهاى مختلف و بیانهاى گوناگون در اکثر کتب روایى اهل سنت ذکر شده که درهمهى آنها از عایشه روایتشده است. در این جا همهى آن روایتها آورده مىشود.
«حدثنى على بن حجرالسعدى حدثنا على بن مسهرعن هشامبنعروه عن ابیه عنعایشه قالت: دخلت هند بنت عتبه امراه ابىسفیان على رسولاللهصلى الله علیه وآله فقالت: یارسولالله ان اباسفیان رجل شحیح لایعطینى منالنفقه ما یکفینى و یکفى بنى الامااخذت من ماله بغیر علمه فهل على فى ذلک من جناح؟ فقال رسول اللهصلى الله علیه وآله: خذى منماله بالمعروف ما یکفیک و یکفى بنیک».
در استدلال به این روایت وروایات مشابه گفته شده: چنان که در روایات دیده مىشود، حضرترسولصلى الله علیه وآله در پاسخ «هند» زن ابىسفیان امر به اخذ به معروف نموده است که اگرعرف حجت نبود، چنین امرى نادرست مىنمود. بدین جهتبرخى دلالت این دسته از روایات را بر مدعا بیشتر از دلایل پیشین دانستهاند. - عهدنامهى «مالک اشتر»:«ولاتنقض سنه صالحه عمل بها صدور هذه الامه و اجمعتبها الالفه و صلحت علیهاالرعیه و لاتحدثن سنه تضر بشىء من ماضى تلک السنن فیکون الاجر لمن سنها ولوزر علیک بما نقضت منها».
چنان که در روایت دیده مىشود حضرتعلیه السلام «مالک» را به حفظ سنن وعرفهاى رایجبین مردم و عدم نقض آنها فرمان مىدهد که این خود به معناى معتبرشمردن سنن و عرفهاى رایج است.
ج- اجماع
از آن جا که بطلان دلیل معین نشانهى باطلبودن مدلول نیست،عدم وجود دلیل لفظى براى حجیت و اعتبار عرف خللى بر اعتبارعرف و عادت وارد نمىسازد. چه این که فقها عموما در هر زمان آن را تا حدودى کهمخل نصوص شرعى نباشد، معتبر دانسته و بسیارى از احکام خود را بر پایهى آناستوار ساختهاند.
در مدرکى بودنو منقول بودن این اجماع جاى هیچ تردیدى نیست. البته همواره باید این نکته رامدنظر داشت که اجماع در نزد امامیه تنها هنگامى معتبر است که کاشف از راىمعصومعلیه السلام باشد.
د- وجود احکام امضایى در شریعت اسلام
بدیهى است هنگامى که شریعت الهى یا یک نظام قانونگذارى جدیدپا به عرصهى وجود مىگذارد در پى محو همهى مقررات و ضوابط حاکم بر جامعهنمىباشد; بلکه غالبا عـرفها وقوانین عقلایى وضع شده را گاه تماما و گاه با اندکتغییرى مىپذیرد. اسلام نیز به عنوان یک شریعت الهى داراى سیستم قانونگذارىنمىتواند از این مساله بیرون باشد. هر چند که در حقوقاسلام به گونهاى صریح و در نصى معین به این امضا تصریح نشده، ولى این امضاتلویحا از موارد مختلف به دست آورده مىشود.
بررسى احکام و قوانین فقه وحقوق اسلام، بخشپذیرى احکام را به تاسیسى وامضایى آشکار مىسازد. بسیارى از احکام امضایى در حقیقت عـرفها و عادتهاىمتداول زمان بعثت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله هستند که مورد تایید قرار گرفتهاند و لذا استکه به هنگام بررسى تاریخى دوران تشریع وعصر حضور، دیده مىشود که نوعا اکثراحکام معاملات و تجارات، عقود و ایقاعات به صورت امضایى تشریع شدهو بسیارى دیگر نیز مانند برخى از موارد عبادات، حدود، دیات و قصاص باتوجه به تغییرات صورت گرفته در آنها، اصل و کلیات آنها مورد امضا و پذیرشقرار گرفته است. این پدیده، این اندیشه را نیرو بخشیده است که در برخوردمعصومینعلیهم السلام با عـرفهاى رایج زمان اصل بر امضاى سیره وعـرف بوده، مگر این کهدلیلى بر ردع وجود داشته باشد. با توجه به همین پدیدهى مذکور است که وجود احکام امضایى را در اسلام نشانگر حجیت و پذیرش عـرف در نزدشارع دانستهاند.
جایگاه عرف
هنگامى که واژه ى حقوق به مجموع مقررات و قواعدى که به جهت برقرارى نظم در اجتماع بشرى، بر اشخاص و روابط آنان حکومت مى کند، تعریف مى شود،گریزى از این پرسش که آیا عرف منبع این قواعد حقوقى یا مبناى آن است، نخواهدبود. به دیگر سخن این پرسش طرح مى گردد که آیا عرف از جمله منابع استنباطى است که مى توان قواعد حقوقى را از آن به دست آورد، یا این که عرف تنها نیروى الزام آورى براى این قواعد حقوقى به شمار مى رود؟ از آن جاکه پرداختن به این به این بحث مستلزم شناخت واژگانى همچون «قاعده ى حقوقى » ، «مبنا» و «منبع » را مى طلبد، لذا در آغاز سخن، تعریف و توضیح هر یک ضروری به نظر مى رسد.
تعریف قاعده ى حقوقى
اگرچه نمى توان براى قاعده ى حقوقى همچون بسیارى از پدیده ها به جهت عدم اتفاق در اساسى بودن هریک از اوصاف گوناگون آن تعریف حقیقى اى که مورد اتفاق همگان باشد، ارایه داد; لیکن در یک تعریف تعلیمى – به طور اجمال – مى توان گفت که «قاعده ى حقوقى » قاعده ى کلى و الزام آورى است که به منظور ایجاد نظم واستقرارعدالت بر زندگى اجتماعى انسان حکومت مى کند و اجراى آن از طرف دولت تضمین مى شود. بنابراین، با توجه به تعریف ارایه شده، ویژگى هاى اساسى یک قاعده ى حقوقى عبارت است از:
- داراى کلیت و عمومى بودن
- الزام آور بودن
- اجتماعى بودن، بدین گونه که هدف آن ایجاد نظم و تنظیم روابط اجتماعى است
- تضمین اجرایى از سوى دولت.
تعریف مبنا
و اژه ى «مبنا» در دانش حقوق عبارت است از نیروى الزام آور حقوق و مقامى که ارزش قواعد حقوق را تامین مى کند و پایه ى همه ى قواعد آن به شمار مى آید. بدین گونه که نظام حقوقى مبتنى بر آن و قواعد و مقررات حقوق بر اساس آن وضع مى گردد. بنابراین نیرو و جاذبه اى که پشتیبان قانون است و آدمى را به اجراى آن وامى دارد، «مبناى حقوق » نامند .واژه ى «مبنا» اصطلاح خاص حقوقى است که در فقه اسلام و در میان فقیهان مسلمان کاربردى براى آن دیده نشده است. بلکه – بنابر نظر برخى از نویسندگان -آن چه توسط فقیهان مسلمان در برابر واژه ى «مبنا» به کار برده مى شود، اصطلاح «ملاک » است. وکیل – در دانش فقه اسلام «ملاکات احکام » اصولى است که احکام و مقررات اجتماعى براساس آن وضع گردیده است.
مبنا در نظام حقوقى اسلام
در نظام حقوقى اسلام که یک نظام دینى است با توجه به علم بى پایان خداوندهمه ى نیازها در اصول کلى و جزیى قوانین آن پیش بینى شده و خلاهاى حقوقى آن گونه که در «نظام هاى حقوقى بشرى غیردینى » دیده مى شود، در آن وجودندارد. چه این که در این نظام حقوقى (حقوق اسلام) حق حکومت و قانون گذارى مختص ذات خداوندى است و هیچ کس حق حکومت بر دیگرى را ندارد، لذا وحى مبناى اصلى همه ى قواعد و مقررات حقوقى این نظام حقوقى به شمار مى آید.
یعنى آن چه مقررات و احکام فقه و حقوق اسلام را الزام آور مى کند و به آن مشروعیت مى بخشد، اتصال به وحى و صدور از منبع وحیانى است. ولى از آن جا که مشیت خداوند بر آزادى و اختیار انسان در مورد اعمال و سرنوشت خویش قرار گرفته است و با توجه به انقطاع وحى و این که در نظام حقوقى اسلام جایگاه اصل «اجتهاد»همانند جایگاه اصل قانون گذارى است و فقیهان و مجتهدین واجد شرایط موظف به استنباط احکام و قوانین الهى که کاشف از اراده ى تشریعى خداوند است ، مى باشند،لذا از دیدگاه نظام حقوقى اسلام، تنها قواعد و قوانینى در جامعه قابل اجرا است که مطابق با عدالت و یا حداقل منافى با آن نباشد. بنابراین مى توان اصل عدالت یا عدم تنافى با عدالت را به عنوان مبناى عرضى و ثانوى قواعد و مقررات نظام حقوقى اسلام دانست.
تعریف منبع
و اژه ى «منبع » که از اصطلاحات خاص دانش حقوق است، در لغت به معناى سرچشمه به کارمى رود و در اصطلاح حقوقى، اگر چه مصادیقى که از آن به ذهن حقوقدان تبادر مى کند تا حدودى روشن و خالى از ابهام است، ولى چونان بسیارى دیگر از اصطلاحات، داراى مفهومى ناآشکار است. به گونه اى که حقوقدانان درباره ى آن به تفاوت سخن گفته و احیانا حکم به ابهام نیز کرده اند. حتى برخى ازنویسندگان گاه از آن به کلیه ى روش هاى ایجاد حقوق و با اصطلاح «منابع مادى »تعبیر آورده اندو دیگر گاه آن را به معناى «منبع اعتبار» دانسته اند و با مبانى حقوق درآمیخته و از آن ها با عناوین «اصول احکام و عناوین اولیه » و «اصول احکام وعناوین ثانویه » یاد مى کنند. با وجود اختلاف ها و ابهام هاى موجود پیرامون واژه ى «منبع » در یک تعریف تعلیمى مى توان گفت که منبع حقوق، امر یا امورى است که قواعد حقوقى از آن ریشه مى گیرند و مقررات حقوقى را مى توان از آن ها استخراج نمود. به دیگر سخن پدیده هایى که حقوق و تکالیف جامعه و مردم از آن ها سرچشمه مى گیرد ، «منابع حقوق » نامیده مى شود. بنابراین مقصود از منابع حقوق صورت هاى ایجاد و ظهورقواعد حقوقى است. یعنى منظور از این بحث این است که بدانیم حقوق، یعنى مقررات لازم براى حفظ نظام اجتماعى از کجا به وجود مى آید. پس منظور از منابع صورى، منابعى است که توسط آن ها بتوان پى به وجود حقوق ومقررات موجود برد.
و اژه ى «منبع » چنان که پیش از این اشاره شد، اصطلاحى است حقوقى که براى آن در فقه در میان نوشته هاى فقهاى مسلمان کاربردى دیده نشده و تنها در چند دهه ى اخیر است که برخى از فقها و نویسندگانى که به زبان فارسى درباره ى فقه و حقوق اسلام قلم فرسایى کرده اند، آن را به کار برده اند.
اصطلاحى که از دیرگاه تاکنون در فقه اسلام و در میان فقیهان مسلمان به جاى واژه ى «منبع » به کار مى رفته و رایج و شایع بوده، واژه ى «مدرک » و «دلیل » است که دانش «اصول فقه » عهده دار تبیین و توضیح آن مى باشد. در فقه اسلام «مدارک یا ادله ى احکام » عبارت از منابعى است که از مسیرآن ها احکام و وظایف اجتماعى در اختیار بشر قرار مى گیرد.
دیدگاه هاى موجود درباره ى منبع یا مبنا بودن عرف
درباره ى منبع یا مبنا قرار گرفتن عرف سه دیدگاه وجود دارد که اینک به هر یک مستقلا پرداخته مى شود:
- الف) عرف منبع قواعد حقوقى.
روشن است که عرف پیش از پیدایش قانون و قانون گذارى و نیز پیش ازپدیدار شدن قواعد حقوقى بر جامعه ى و حقوق در اصل ومنشا، خود ازعرف و رسوم مردم پدید آمده است. بدین گونه که آدمیان به جهت نیازهاى زندگى گروهى و اجتماعى خود حدود و مقرراتى را که تامین کننده ى این نیازها است، به وجود مى آورند. رعایت و احترام به این قواعد و مقررات براى فردفرد افراد جامعه ضرورى و لازم بوده به گونه اى که سرپیچى از آن ها را جایزنمى شمردند.
این حدود و مقررات بر اثر گذشت زمان به تدریج ضمانت اجرایى یافته و به صورت قواعد عرفى پدیدار مى شدند. همین قواعد عرفى بودند که بعدهاپایه ى قواعد حقوقى بسیارى از نظام هاى حقوقى را تشکیل مى دادند. بنابراین درهمه ى نظام هاى حقوقى جهان (دینى و غیردینى) عرف کمابیش به عنوان یک منبع مستقل حقوق از ارزش و اهمیت برخوردار است. - ب) عرف مبنا و منبع قواعد حقوقى.
برخى براین باوراند که عرف، گذشته از این که منبع حقوق است از مبانى آن نیز به شمار مى آید. اینان گویند:آدمیان داراى ضرورت ها و خواسته هاى زندگى اجتماعى اند; لذا همواره براى رفع این نیازها و براى حفظ منافع خود مى کوشند و مقررات ثابتى را بین خود مرسوم مى سازند. اینان به حکم فطرت خود پاى بند آداب و رسوم اند و از تجاوز به این سنت ها مى پرهیزند ; چه این که در نزد اینان عرف و عادت به جهت موافق بودن باخواسته ها و نیازمندى ها و نیز به وسیله ى قدرت طبیعى و ذاتى خود ضامن حفظ منافع عمومى است. این مقررات به وسیله ى عرف که زاییده ى وجدان عمومى وجلوه ى آن است، ثبات و دوام بیشترى مى یابد و به جایى مى رسد که همه خود راپاى بند آن مى بینند. بنابراین «وجدان عمومى » جامعه که در عرف تجلى یافته است،عرف را نیروى الزام آور مقررات و یکى از مبانى حقوق قرار داده است و از آن جا که حقوق از امور اعتبارى و قراردادى است، ممکن است منبع و مبنا در آن یکى بوده و تنها تعدد اعتبارى داشته باشد. لذا عرف که از نظر حقوق دانان به عنوان منبع حقوق معرفى شده به لحاظ دیگرى مى تواند مبناى حقوق نیز دانسته شود. چنان که در پاره اى از مکاتب حقوقى باختر زمین عرف که همان وجدان عمومى جامعه است،مبناى حقوق شناخته شده است. در این نظام هاى حقوقى مردم جامعه با پذیرش معنوى خویش به عرف نیرویى الزامى و اجبارى مى دهند. همین عامل روان شناسى،عرف را به عنوان یک نیروى الزام آور و نیز به عنوان یک منبع قواعد حقوقى درآورده است. - ج) عرف و عدم امکان منبع و مبنا بودن آن.
بنابر باور برخى اگر چه عرف، میراثى است که از نسلى به نسلى به طور متوالى و نامحسوس نقل و انتقال مى یابد و عنصر برجسته اى است که درتشکیل حقوق، نقش سازنده اى را دارا است و در نگهدارى آن نیز نظارت مى نماید، لیکن امکان توانایى براى منبع و مبنا بودن را ندارد. پیروان این اندیشه سخن گفتن ازمبنا یا منبع بودن عرف را بیهوده و بى ثمر دانسته اند; زیرا در نزد اینان عرف نه ازاصول بنیادى و نه سازنده ى قواعد حقوقى است.بلکه نماینده ى اصولى است که ازپیش در جامعه وجود داشته و وجدان مردم آن را لازمه ى زندگى اجتماعى دانسته اندو به همین جهت عرف ناگزیر است که اعتبار خود را از اصولى که مبناى ایجاد آن شده اند، کسب نماید. در این اندیشه عر ف به هیچ وجه از منابع حقوق نمى باشد،بلکه تنها طرز تفکر و طریقه ى ادراک قاعده ى حقوقى است که از قواعد سازمانى حقوق به شمار مى آید. بدین گونه که تنها، وسایل فنى براى فعلیت دادن به اصل حقوقى است که مى توان از روى آن ها اصول حقوقى را تعبیر و تفسیر نمود. - د-عرف منبع متحرک فقه و حقوق اسلام
اگر چه در بسیارى از نظام هاى حقوقى دنیا عرف به عنوان منبع قواعد حقوقى ودر پاره اى دیگر از نظام هاى حقوقى به جهت تجلى اراده ى عمومى جامعه در آن به عنوان مبناى قواعد حقوقى و نیروى الزام آور آن نیز شناخته مى شود، «در نظام اسلامی حق قانونگذاری و حکومت از ان خداست ،لذا وحی مبنای اصلی همه قواعد و مقررات حقوقی است ألا له الخق والامر/اعراف-54» .قانون گذارى مخصوص خداوند است و هیچ فردى حق مداخله در سرنوشت دیگران را ندارد و نمى تواند قوانین مورد نظر خود یا دیگران را در جامعه اجرا نمایدو تنها باید قوانین الهى اجرا گردد; ولى از آن جا که مشیت خداوند برآزادى و اختیارانسان در مورد اعمال و سرنوشت خویش قرار گرفته است، عرف عملا در نظام فقهى حقوقى اسلام به عنوان منبع متحرک و متغیر فقه و حقوق اسلام پذیرفته شده است.
در توضیح این مطلب برخی از حقوقدانان آورده اند: - نقش تشریعی عقل و عرف در مرحله تکوین حقوق اسلام مطرح نیست بلکه در مرحله تدوین ودر مورد فقه صادق است.فلذا:
- حکم عقل اصولا به معنای تشریع نیست
- حکم عرفی همان عقل مستمر است و مفهوم تشریعی برآن نمی توان قایل شد
- شرع در مورد ادراکات صریح و قطعی عقل و عمل قاطع عرف، نیازی بر دخالت مستقیم و الزام تعبدی ندیده و به آن اکتفا نموده است.
کاربرد عرف
در بند مطاب پیشین با برشمردن دیدگاههای مختلف در زمینه مبنا یا منبع بودن عرف عنوان شد که در فقه امامیه عرف نه مبنا و نه منبع محسوب می شود و نقش آن در فقه امامیه ونظام حقوقی ایران نقش تکیلی وتفسیری داشته ویک منبع کاشف و متحرک و مکمل است. حال با فرض قرار دادن مطالب قبلی، در صدد بیان چگونگى کاربرد عرف هستیم.گونههاى کاربرد عرف را مىتوان در موارد زیر شمار کرد:
- استکشاف حکم
در مواردى که نص و حکمى وجود ندارد و در اصطلاح حقوقى، قانوندرقضیهى مطروحه ساکت است، عرف منبع عمدهاى براى ثبوت احکام الزامآور وتعیین جزییات آنها مىباشد. یعنى به وسیلهى استناد به عرف مىتوان هم حکمشرعى واقعى و هم حکم شرعى ظاهرى کلى را کشف و به دست آورد. این استنادعرف و کشف حکم از طریق عرف انحصار به دانش فقه و حقوق ندارد. بلکهدانشهاى پیرامونى فقه و حقوق همچون اصول و قواعد فقه را نیز در بر مىگیرد. چهاین همواره عرف است که در جاى جاى دانش اصول و قواعد فقه مستند و دلیل قرارگرفته و به کشف احکام شرعى ظاهرى کلى نایل مىگردد. اندک بررسىاى در ایندو دانش درستى این سخن را گواه است. همچنین کشف حکم به وسیلهى عرفهمانگونه که اختصاص به مرحلهى ظاهر ندارد و مرحلهى واقع را نیز در بر مىگیرد،اختصاص به حکم وضعى ندارد و حکم تکلیفى را مىتواند در برگیرد.
امام خمینی (ره) در زمینه صحت بیع معاطاتی: می فرماید: روش مستمر عقلا از ابتدای پیدایش تمدن و نیازبه مبادلات تا زمان حاضر، دلالت بر صحت بیع معاطاتی می کند، بلکه ظاهرا بیع معاطاتی زمانا مقدم بر بیع عقدی واز جهت قلمرو، وسیع تر از آن بوده است. در زمان پیامبر(ص) هم این نوع معامله رایج بوده و اگر این روش نزد شارع صحیح نمی بود و افاده ملکیت نمی کرد، از این روش منع می نمود، و در این صورت، در میان مردم شیوع پیدانمی کرد.
مرحوم آیت الله خویی در این زمینه جایز بودن وضو و شرب از نهرهای بزرگ و نمازخواندن در اراضی وسیع، ولو اینکه انسان علم به رضایت مالکین آنها نداشته باشد. می فرماید: عمده دلیل در این مورد، روش مستمر قطعی عقلاست که در اراضی وسیع، تصرفاتی از قبیل استراحت ونمازخواندن انجام می دهند و شارع هم منعی از این روش ننموده است. - موارد زیادی که حقیقت شرعیه ای در مورد الفاظ وارده در خطابات شرعیه نداریم، و برای فهم معانی آنها به عرف عام رجوع می نماییم که معمولا به عنوان تبادر منساق به ذهن، ظهور عرفی و انصراف یاد می شود، مانند انصراف لفظ دابه به حیوان چهارپا، در حالی که در لغت برای هرموجود زنده وضع شده است.
درموردی که شارع مقدس، تشخیص سعه وضیق موضوعات احکام شرعیه را به عرف واگذار نموده است که از آن موضوعات به موضوعات عرفیه تعبیر می شود. آنها موضوعاتی هستند که شارع در آنها هیچگونه اعمال نظری ننموده و تشخیص آنها را به عرف واگذار کرده است،و این قسم، اکثر و اهم موضوعات احکام شرعیه را تشکیل می دهد. - تکمیل قانون
شریعت اسلام ، همهگیر و همگانى است; ولى این واقعیت روشنى است کهنوعا قوانین نمىتوانند همهى نیازهاى حقوقى مردم و جامعه را پیشبینى نمایند;لذا گاه اجمال، عدم وضوح و یا تناقض در قوانین رخ مىنماید کهبراى رفع این نواقص گریزى از مراجعه به عرف نیست. در این هنگام عرف به عنوانیک قاعدهى حقوقى مورد حکم قرار گرفته و به رفع اجمال و تکمیل قانونمىپردازد شاید بدین جهت است که گاه در قانون صریحا به عرف و عادت ارجاعداده مىشود. - تشخیص، تعریف و تنقیح موضوع حکم
روشن است که حکم شرعى داراى متعلق و موضوع خاص خود است که گاهشرع در پارهاى موارد به تبیین و تعیین موضوع آن روى آورده است; ولى در بسیارىاز موارد احکام بر موضوعات عرفى قرار گرفته است. موضوعاتى که شارع را در آنها دستى و تصرفى نیست و تنها به وسیلهى عرف و فهم عرفى شناخته مىشوند. در اینموارد شرع به تشریع حکم بسنده کرده است و تعریف، تشخیص و تنقیح اینموضوعات را بر عهدهى عرف واگذارده است. هر چند اگر این موضوعات به تفاوتعرف متفاوت گردند. لذا فقیه وحقوقدان براى دریافت صحیح موضوعات احکامچارهاى جز استمداد جستن از فهم عرفى و رجوع به عرف ندارد.
علماء فقه و حقوق در جاى جاى فقه و حقوق مرجعیت عرف را درفهم،تشخیص، تعریف و تنقیح موضوعات پذیرفته و حتى درپارهاى موارد – به ویژهابواب معاملات – به آن تصریح کردهاندکه در زیر به مواردی اشاره می شود:
در زمینۀاحیاء موات، که موضوع حکم به تملک است . مرحوم سبزواری می فرماید: احیاء در ادله شرعیه، بدون تفسیر وبیان آمده است. بنابراین باید به عرف مراجعه کرد، و تکیه برآن چیزی نمود که نزد عرف بر آن، احیاء صدق می کند.
در تایید مطلب فوق در ماده «141» قانون مدنی تصریح شده است:« مراد از احیای زمین آن است که اراضی موات و مباحه را به وسیله عملیاتی که در عرف آباد کردن محسوب است از قبیل زراعت،درختکاری، بنا ساختن و غیره قابل استفاده نمایند.» در تعیین — نفقه نیز قانون مدنی آن را تابع عرف محلی وزمانی دانسته است« ماده 1107 – نفقه عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاثالبیت که به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم در صورت عادت زنبه داشتن خادم یا احتیاج او به واسطه مرض یا نقصان اعضاء.» - استحاله و انقلاب، که دو موضوع برای حکم شرعی طهارت در مورد اعیان نجسه هستند مانند استحاله سگ به نمک، و انقلاب شراب به سرکه، و این دو موضوع، دائرمدار صدق عرفی هستند.
بابررسی در قانون مدنی ایران به مواد متعددی در زمینه کاربرد عرف در تعین موضوعات مواجه می شویم از جمله تعیین غبن فاحش موضوع ماده «417»،تشخیص عیب موضوع ماده«427»،توابع مبیع موضوع ماده«385» و نوع زرع در عقد مزارعه موضوع ماده «524» .4) تشخیص مفاهیم و معانى الفاظ و کشف مقصود گوینده در فقه و حقوق اسلام عرف اختصاص به عمل نداشته و عرصهى گفتار را نیز دربرمىگیرد. این گونهى سامانیافته در عرصهى گفتار که به عرف لفظى یا استعمالىشناخته مىشود، در کشف معانى و مفاهیم الفاظ و مرادات متکلمین به کار مىآید. لذادر دانش فقه و حقوق به هنگام تشخیص مفهوم و معناى واژگان به کار رفته در متونشرعى و قانونى براى تعیین تکالیف و حقوق، این عرف لفظى است که حاکم در فهممفاهیم و معانى الفاظ و مقصود گوینده است.
دردانش حقوق تصریح مىشود که براى دریافت معانى عبارات قانون، بایدمعانى عرفى الفاظ را در نظر گرفت و به آن معنایى که عبارت در عرف مردم دارد،توجه نمود و محاکم نیز براى درک معناى صحیح باید به عرف رجوع کنند و یا این کهگفته مىشود: الفاظ عقود محمول بر معانى عرفىاند .(ماده 224 قانون مدنی)
این مرجعیت در تشخیص و تعیین مفهوم واژگان و مقصود گوینده مواردمشکوک را نیز در بر مىگیرد. در این موارد باز عرف و ظهور عرفى تنها مرجعصلاحیتدار براى شناخت و تعیین مقصود گوینده است. در این خصوص دانشاصول براى تبیین روش عرف به ارایهى اصولى عرفى همچون اصاله الظهور،اصالهالاطلاق، اصاله العموم و اصاله الحقیقه دستیازیده است. به جهت ویژگى تحولپذیرى عرف، مفاهیم عرفى به دو گونهى ثابت و متغیرتقسیم مىشوند و تنها هنگامى مىتوان از رجوع به مفهوم عرفى جدید منع نمودکه دلیلى محکم برعدم جواز اخذ و رجوع به آن وجود داشته باشد. در غیر اینصورت همان مفهوم عرفى جدید معیار و مرجع خواهد بود.
مواردی که برای کشف مقصود گوینده به هنگامی که الفاظی را مطلق ادا می کند – چه گوینده شارع باشد و چه غیرشارع – به عرف مراجعه می شود. اما نسبت به کشف مقصود شارع، اموری که مربوط به دلالت التزامی کلام شارع است، در این موارد جای می گیرد، به شرطی که منشا دلالت مذکور، ملازمات عرفی باشد مثلا حکم شارع به طهارت شرابی که سرکه شده، عرفا ملازم با حکم به طهارت ظرف آن نیز می باشد. همین طور مواردی از عرف که صلاحیت دارد قرینه برای توضیح و تحدید مراد شارع باشد، نیز از این باب است. و اما نسبت به کشف مراد غیرشارع توسط عرف، تمامی موارد مربوط به اقرارها، وصیتها، شرطها، وقفها و غیره، اگربه الفاظی ادا شوند که دارای معانی عرفی هستند – خواه عرف عام یا عرف خاص – در این مورد جای می گیرند. - تفسیر اراده متعاملین
مناسبات عرفى و مرتکزات اجتماعى در فهم نص، حکم و تکوین ظهور دخیل واز گونهى قراین لبى متصل به کلام شمرده مىشوند که قادر به تفسیرکلام و تعیین وتنقیح و توسعه و تضییق ظهور لفظ و مراد و مقصود مىباشند. به اینجهت دانشیانفقه و حقوق بر این باوراند که عرف تاثیر کاملى در تفسیرنکتهها دارد و قانون غالبابراى این که فهمیده شود، نیازمند به کمک عرف است. مفاهیمى که قانونگذاربه آنها متوسل مىشود، تنها در پرتو عرف روشن مىشود.
در قانون مدنی مواد مختلفی به این کاربد عرف دلالت دارد از قبیل نوع زرع درعقد مزارعه«ماده 524»،انجام تعهد «ماده280»،تسلیم مبیع«ماده375»،متعارف بودن امری که عقد بدون تصریح هم منصرف به آن باشد«ماده 225».
مبحث چهارم: قلمرو عرف
ارزش و اعتبار عـرف به عنوان یک منبع و یا قاعدهى حقوقى،از نظر نظامهاىحقوقى مدون و غیرمدون و همچنین از نظر مسایل مربوط به حقوق متفاوت است. در حقوق نانوشته نقش عـرف به عنوان منبع مهم و برجسته، بسیار کارساز و حساساست. اهمیتى که شیوهى حقوق نانوشته براى عـرف مىشناسد، نظام حقوق نوشتهنمىشناسد. به گونهاى که جامعه شناسان حقوق به آن به عنوان «حقوق زنده»مىنگرند. عـرف در حقوق عادى انحصار به امور خصوصى و معاملات بین مردمندارد، بلکه با پیشرفت و ارتقاى جوامع به تدریج از صورت قراردادهاى خصوصىبیرون آمده و قواعد کلى و عمومى حقوق را سامان مىدهد. این نقش اساسى و مؤثرعـرف در همهى رشتههاى دانش حقوق غیرمدون مشهود است.
در حقوق مدون چون قوانین نمىتوانند تمام حوایج مردم را پیشبینى کنند،عـرف به یارى قانون مىآید و به تکمیل، رفع اجمال و تفسیر آن مىپردازد. گاهقانونگذار با اندک تغییر و تصرفى در عـرف بر آن کسوت قانون مىپوشاند. قانونخود نیز صریحا به عـرف ارجاع مىدهد. اگرچه حقوق مدون ابتداء نمىتواند همانند نظامهاى حقوقى غیر مدون از طریق عـرف، قاعدهى حقوقى ایجاد و تاسیس کند وحتى گاه در پارهاى از نظامها و یا رشتههاى حقوق پدیدهى عـرف را الزامآور نمىداندو نوعا قلمرو آن را در مواردى که قانون حکمى نداشته و ساکت است، محدودمىنماید; لیک با این همه خود به هنگام قانونگذارى عـرف را مورد توجه قرار داده وسعى در سازگارى قوانین با آن دارد با روشن شدن کاربرد عـرف و همچنین تبیین مفاهیم حقوقی مرتبط با عـرف در این مبحث تلاش می شود به صورت خلاصه به قلمرو عـرف در نظام حقوقی ایران اشاره شود. قلمرو عـرف به معنای تشریح نفش و کاربرد عـرف در شاخه های متعدد حقوق است. بر این اساس در صورتی که بخواهیم به کلیه مصادیق و کاربردهای عـرف در رشته های مختلف حقوقی
زیر مجموعه نظام حقوقی ایران بپردازیم بحث به تفصیل ودرازا خواهد کشید که در این مقوله امکان طرح آن وجود ندارد.
بنا براین روش ما در این مبحث اکتفا به توضیحات کلی و ذکر مصادیقی از باب مثال خواهد بود.
قانون مدنی(به عنوان نماد حقوق خصوصی)
قانون مدنی , شامل ( 1335 ) ماده است که ضمن سه جلد گنجانیده شده است . موضوع جلد دوم , اشخاص است که شامل مسائل مربوط به اهلیت انسان و تابعیت واقامتگاه او وسپس مباحث نکاح و طلاق , و غیره می باشد و موضوع جلد سوم نیز , دلایل اثبات دعوی است . اما موضوع جلد اول از لحاظ بررسی موارد رجوع به عرف و عادت عمده ترین بخش قانون مدنی بوده و متضمن ( 955) ماده می باشد که در سه کتاب جای داده شده .
مطالب کتاب اول ,راجع است به بیان قواعد انواع اموال و مالکیت به طور کلی و حقوق مختلفی که برای اشخاص نسبت به اموال حاصل می شود و این قواعد جمعا” در دو باب و شش فصل و شش مبحث به ترتیب بیان شده و مطالب کتاب دوم که موضوع آن بیان قواعد چهار نوع اسباب تملک است که عبارتند از :
- احیای اراضی موات و حیازت اشیای مباحه
- عقود ومعالات و الزامات , 3 – اخذ به شفعه
- وصایا و ارث , که به لحاظ نوع و کثرت جمعا” در چهار قسمت و یازده باب و حدود چهل فصل و حدود پنجاه مبحث گنجانده شده است و قواعد مربوط به عقود معین که مفصل ترین بخش قانونی مدنی است ضمن فصول و مباحث باب سوم _ قسمت دوم بیان شده و بالاخره موضوع کتاب سوم که تنها شامل شش ماده است .
با بررسی و جستجوی واژه«عرف» و اصطلاحات مترادف همچون «عرفیه»، «عرفا»، «عرف و عادت» و…، در قانون مدنی بالغ بر «73» مورد این عبارات در قانون مذکور به چشم می خورد که نشان از اهمیت موضوع عرف و کابرد ان در وضع و تببیین احکام مدنی است.
شایان ذکر است «عرف و عادت» مورد اشاره در قانون مدنی در هر مورد بنا به منطوق ،مفهوم و دلالت و حکم ماده ممکن است در زمره یک یا چند گونه از اقسام عرف قرار گیرد وهمانگونه که قبلا تذکر داده شد« هر یک از عناوین نام برده شده الزامااختصاص به گونهى معینى از عرف ندارد و هر عرفى در صورت امکان مىتواند چندعنوان بر آن همپوشى داشته باشد. مشاوره حقوقی – مثلا عرف (اعم از لفظى یا عملى) ممکن است به صورت عام یا خاص و در عین حال مطرد یا غالب باشد». از حیث کابرد نیز می تواند کاشف از حکم ،مفسر اراده طرفین ،تشخیص موضوع و یا تشخیص حکم باشد که تشریح و تبیین هرمورد مستلزم پژوهش وتحقیق مفصل خواهد بود. با نگرش به نکات بالا به ذکر مصادیقی از عرف در قانون مدنی به شرح زیر اکتفا می شود:
- «عرفا“» در تعیین اموال غیرمنقول موضوع ماده«13 »
- «عرف و عادت» سایر کیفیات انتفاع از مال دیگری موضوع ماده« 54»
- «عادتا»“ در مورد نشر واعلام برای تعریف اشیاء پیدا شده موضوع ماده«164»
- «عرف وعادت» در مورد الزام متعاملین به کلیه نتایج ماده«220»
- متعارف بودن امری در عرف وعادت ماده« 225»
- عرف وعادت در مورد انجام تعهد ماده« 280 »
- عرفا“ در مورد اقوی بودن عمل مسبب نسبت به عمل مباشر در اتلاف مال غیر ماده« 332»
- عرفا“ در مورد استحقاق اجرت برای کسی که برحسب امر دیگری اقدام به عملی نموده ماده«336 »
- عرف بلد در مورد تعیین مقدار مبیع ماده«342»
- عرف وعادت درمورد وجود شرط موعدی برای تسلیم مبیع یاتادیه قسمت ماده«344»
- عرف وعادت اشیائی که داخل مبیع می باشند 356
- عرف وعادت در مورد اختیار طرفین از بابت مخارج معامله یامحل تسلیم مبیع ماده «382»
- عرفا“ درمورد غبن فاحش ماده«417»
- متعارف و معمول بلد وزمان اعمال مضارب برای نوع تجارت واجرت درمواردی که بایستی به اجیر رجوع کند ماده«555»
- عرف بلد در مورد مسئولیت مسوولین امکنه جمعی در عقد ودیعه ماده«623»
- عرفا“ در مورد تقصیر وکیل ماده«666 »
- عرف در مورد تعیین اموال مثلی وقیمی ماده« 950»
حقوق جزا وآیین دادرسی کیفری
عرف در حقوق جزا ظاهرا نقش چندانی ندارد و به خصوص در کشورهایی که قوانین مدون، جهت تنظیم روابط عمومی و پاسخگویی به خدشه بر این روابط تدوین شده است؛ نقش عرف به ظاهر دیده نمیشود. اما باید پذیرفت که هیچ جامعهای را نمیتوان از عرف آن محروم ساخت یا به آن بی اعتنا بود.
اصل قانونی بودن جرم و مجازات در واقع سدی در قبال جرم انگاری و یا تعیین مجازات براساس عـرف است. به این معنا که هیچ قاضی نمیتواند به استناد عـرف عملی را جرم بداند یا براساس آن برای عملی مجازات قائل شود. اما اگر به عبارات مواد کیفری توجه کنیم میبینیم که قانون گذار با زبانی که مردم از آن استفاده میکنند؛ سخن میگوید. تنها تفاوت این است گاه زبان قانون گذار از زبان مردم جدا میشود. لغات و اصطلاحاتی به وجود میآید که در عالم حقوق معانی خاصی دارند. در نتیجه گاه کلمات قانون مبهم و مجمل است و مفهوم نیست. قاضی یا حقوق دان به ناچار میبایست به تفسیر قانون روی آورد تا مقصود قانون گذار را دریابد چنین امری به تفسیر قانون میانجامد که با توجه به اصول کلی مورد قبول اندیشمندان حقوق جزا باید مضیق و به نفع متهم باشد. در زیر به نمونه هایی از کاربرد عـرف در حقوق جزا اشاره می شود:
- بموجب ماده 61 قانون مجازات اسلامی دفاع از نفس یا عرض و یا ناموس و… در برابر هر گونه تجاوز فعلی یا خطر قریب الوقوع… شرایط احراز دفاع مشروع یعنی، تناسب دفاع با خطر، لازم نبودن عمل ارتکابی بیش از حد، اصطلاحاتی از این دست که قانون گذار به برشماری مصادیق آنها اقدام نکرده است منوط به ایجاد عـرف قضائی در دادگاهها و دیوان کشور است، اینکه مصادیق تجاوز فعلی، خطر قریب الوقوع، تناسب دفاع با خطر و غیر آن چیست و مصادیق آن کدام است با عـرف قضائی است که آن هم نشأت گرفته از عـرف جامعه و حقوق دانان است.
- عـرف و تخفیف مجازات:« در صورتی که جزای نقدی عـرفا اخف از حتی یک ضربه شلاق باشد دادگاه میتواند آن را به استناد ماده 35 قانون راجع به مجازات اسلامی به جزای نقدی تبدیل کند».
اداره حقوقی قوه قضائیه در نظریه 1942/7 مورخ 16/3/72 چنین اعلام نظر کرده است:
«از نظر تخفیف کیفر و تبدیل مجازات اسلامی، مثلا تبدیل حبس یا شلاق یا جزای نقدی با توجه به تصریح ماده 22 قانون مجازات اسلامی، دادگاه باید با ملاحظه وضع جسمانی و سایر خصوصیات افراد و عـرف و عادت تشخیص دهد که چه مجازاتی به حال متهم مساعد تر و اخف است» ملاحظه میشود اداره حقوقی برای تعیین مجازات مناسب به عـرف ارجاع داده است. - حکم قانون، یعنی قسمت حکمی ماده که مقرر میدارد فلان کار یا عمل جرم است و مجازات خاصی را به دنبال دارد مثلا در ماده 656 سرقت از محل مسکونی مورد توجه قرار گرفته؛ برای آن مجازات تعیین شده است. بدیهی است عـرف در این قسمت نقشی ندارد.لکن هیچ دادگاهی نمیتواند با احراز شرایط موجود در ماده عمل انجام شده را به استناد عـرف سرقت نشناسد یا به استناد عـرف برای آن مجازات قائل نشود و یا یک مجازات عـرفی یا محلی در نظر گیرد.
- جلب سیار درآیین دادرسی کیفری
براساس رویه قضایی کشور ما در زمان حکومت قانون آیین دادرسی 1290، نوعی برگ جلب صادر میشد تا نسبت به دستگیری متهم هر کجا که باشد در محدوده صلاحیت بازپرس با کمک مأمورین انتظامی اقدام نمایند. این وسیله یک وسیله ارعابی بود که شاکی از آن سودهای فراوانی به دست میآورد. صدور چنین برگ جلبی معمولا در مورد بزه صدور چک بی محل امری عادی بود. قانون گذار به موجب تبصره ماده 122 قانون آیین دادرسی در امر کیفری بر این امر مهر تأیید گذاشت و این از موارد تبعیت قانون گذار از عـرف قضایی ایجاد شده است. براین اساس:
- در زمینه حقوق جزای عمومی، عـرف در فردی کردن مجازاتها با استفاده از مجوزهای قانونی همانند تخفیف و تشدید مجازات، دارای نقش بسزایی است. چه آنکه قاضی جزائی با استفاده از اهرمهای قانونی و با در نظر گرفتن عـرف جامعه به فردی کردن مجازاتها اقدام میکند. در نتیجه مشاهده میشود در گوشهای از مملکت نسبت به جرم خاص برخورد همراه با تشدید و در گوشهای دیگر همراه با تخفیف انجام میشود. توجه به عنصر مصلحت در این زمینهها بازگشای راه تعامل با عـرف جامعه است.
- در زمینه حقوق جزای اختصاصی ،عـرف از نظر کاربردی، نسبت به جرمانگاری و تعیین مجازات که مسئله حکمی است نقشی ندارد. زیرا، نمیتوان به استناد عـرف امری را که در قانون برای آن مجازات تعیین نشده، جرم شناخت و مجازات کرد و این نتیجه تقید به اصل قانونی بودن جرم و مجازات است که مانع و سدی محکم در برای نفوذ عـرف است. در واقع نظر جزاشناسان را درباره محدودیت عـرف در همین حد باید تفسیر کرد. اما از نظر موضوعی شناخت فعل یا ترک فعل و تطبیق آن با قانون، قاضی ناچار است به عـرف جامعه، عـرف دانایان حقوق اعم از قضات، وکلا، مشاوران حقوقی، توجه کند زیرا، قانون گذار برای توصیف یک جرم از زبان مردم سود میجوید. او زبان گویای عـرف جامعه است.
- در زمینه آیین دادرسی با توجه به اینکه مانع اصل قانونی بودن آن طور که در حقوق جزای ماهوی وجود دارد موجود نیست؛ تأثیر عـرف از سایر رشتههای حقوق جزا بیش تر است. اینجا عرصه ایجاد عـرفهای گوناگون قضائی و اداری مختلف و فراوان است
حقوق تجارت
حقوق تجارت امروز به وسیلۀ عرف و عادات بازار مکاره قرون وسطی بوجود آمده است. در شرح قانون مدنی مصر تاکید شده:«عرف در مسایل تجاری، معاملات دریایی،قراردادهای بیمه و حساب جاری حکم قانون را دارد ، عرف همانگونه که از عوامل تفسیر عقد است جزء عوامل محدود کننده عقد نیز به شمار می رود، شروط متعارف متصل به عقد است»
در قانون تجارت ایران بیش از ده ماده به نقش عرف در امور تجاری دلالت دارد ؛ به عنوان مثال در ماده 369 تصریح شده:
« وقتی حقالعملکار مستحق حقالعمل میشود که معامله اجرا شده و یا عدم اجرای آن مستند بفعل آمر باشد. نسبت باموریکه در نتیجه علل دیگری انجامپذیر نشده حقالعملکار برای اقدامات خود فقط مستحق اجرتی خواهد بود که عرف و عادت محل معین مینماید.-»
بند «2»ماده ۵۴۱ در زمینه ورشکستگی بتقصیر تاجر مقرر می دارد:
«در صورتیکه محقق شود که تاجر نسبت بسرمایه خود مبالغ عمده صرف معاملاتی کرده که در عرف تجارت موهوم یا نفع آن منوط به اتفاقمحض است.»
ماده ۳۵۱ نیز در زمینه کشف حکم با استناد به عرف محلی بیان مکند:« اگر شرط شده باشد مخارجی که دلال میکند باو داده شود دلال مستحق اخذ مخارج خواهد بود ولو آنکه معامله سر نگیرد. همین ترتیب در موردی نیز جاری است که عرف تجارتی محل به پرداخت مخارجی که دلال کرده حکم کند».
عرف در حقوق تجارت از اهمیت خاصی برخوردار است به گونه ای که در «لایحه آیین دادرسی تجاری» که از سوی قوه قضائیه به مجلس شورای اسلامی تقدیم شده است در چند نوبت به اهمیت عرف و تقویت نقش ان در حل و فصل دعاوی تجاری اشاره شده است.
در مقدمه توجیهی لایحه مزبور ضمن تاکید برنقش عرف ،آن را یکی از منابع اصلی حقوق تجارت در رسیدگی به دعاوی تجاری قلمدادنموده است:
« لایحه آیین دادرسی تجاری را که دربردارنده تشکیل دادگاه تجاری نیز می باشد، با هدف تسریع روند رسیدگی به دعاوی تجاری و اجرای احکام مربوط به این دعاوی؛ افزایش دقت در رسیدگی به دعاوی مزبور؛ تقویت نقش عرف به عنوان یکی از منابع اصلی حقوق تجارت در رسیدگی به دعاوی تجاری و ایجاد زمینه همکاری مؤثر دادگاه های تجاری ایران با دادگاهها و مراجع رسمی خارجی برای اجرای احکام خارجی مربوط به دعاوی تجاری، تدوین و پس از تصویب ریاست محترم قوه قضاییه آماده ارائه به هیأت محترم دولت و سیر مراحل تقنینی در مجلس محترم شورای اسلامی نموده است».
نقش برجسته و غیر قابل انکار عرف و عادت در مواد«1 و 9» این لایحه به شرح زیر مورد توجه واقع شده است:
«ماده 1- به منظور افزایش دقت و تسریع در روند رسیدگی به امور و دعاوی تجاری و اجرای آراء ناظر به آن؛ تقویت نقش عرف به عنوان یکی از منابع اصلی حقوق تجارت در رسیدگی به این امور و دعاوی؛ اجرای سیاستهای مربوط به اصل چهل و چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و ایجاد زمینه همکاری مؤثر میان دادگاه تجاری ایران با دادگاهها و مراجع رسمی خارجی در خصوص اجرای آراء مربوط به این امور و دعاوی و به موجب این قانون، دادگاه تجاری تشکیل میشود. آیین رسیدگی به امور و دعاوی مزبور برطبق مقررات این قانون و به شرح مواد آتی است.»
«ماده 9- مشاور دادگاه تجاری، با توجه به نوع مهارت از میان تجار فعال عضو اتاقهای بازرگانی و صنایع و معادن جمهوری اسلامی ایران که دارای حسن شهرت و با قوانین و عرف و عادت تجاری آشنا هستند، با معرفی اتاق بازرگانی جمهوری اسلامی ایران از سوی قوه قضاییه برای مدت سه سال انتخاب میشوند. انتخاب مجدد مشاور پس از اتمام مدت بلامانع است. »
حقوق بین الملل
در حقوق بین الملل ، عرف و عادت از نقش و جایگاه مهمتری نسبت به سایر رشته ها برخوردار است.
بنا به اذعان عمده اساتید این حوزه ، پس از عهدنامه ها، عرف مهمترین منبع است.
در جامعه بین الملل تا اوایل قرن نوزدهم ، عرف تقریبا منبع منحصر به فرد حقوق بین الملل بوده است و در حال حاضر که حقوق بین الملل از نظر سازمان وتشکیلات حقوقی ترقی کافی نیافته ، عرف اهمیت خود را حفظ نموده و امروزه قسمت اعظم این حقوق را قواعد عرفی تشکیل می دهد.
در بند اول ماده «38» اساسنامه دادگستری بین المللی آمده است:«رسوم بین المللی را به منزله دلیل یک معمول به عمومی که مثل اصل حقوقی قبول شده است».
در اصل 9 کنوانسیون 1980 وین نیز تصریح شده است:
- طرفین ملزم به رعایت هر گونه عرف وعادت مورد توافق و همچنین کلیه رویه ها یی که بین خود تاسیس و تصدیق کرده اند می باشند.
- فرض بر این است که طرفین عرفی را که بدان وقوف داشته یا می باید وقوف می داشتند و آن عرف وعادت در تجارت بین الملل به نحو گسترده ای برای طرفین قرار داد های مشابه در تجارت خاص مربوط شناخته شده و به طور منظم مراعات گردیده را به نحو ضمنی بر قرار داد فیمابین یا انعقاد ان حاکم ساخته اند،مگر اینکه بر خلاف ان توافق شده باشد»
عرف در فقه و حقوق اسلام
بسیارى از مسایل و احکام فقه و حقوق اسلام داراى ماهیتىعرفى و از امور عرفى – عقلایى به شمار مىآیند. این امور و ماهیتهاى ایجاد شدهتوسط شارع مقدس نیستند و شریعت را در ایجاد آنها دستى نبوده است. چه این کهدر جوامع پیشین، پیش از درخشش خورشید تابناک شریعت محمدىصلى الله علیه وآله نیز مرسومبودهاند. شارع نوعا به امضا و گاه به تصرفى در پارهاى از این امور عرفى دستیازیدهاست. وجود احکام امضایى در فقه و حقوق اسلام خود مىتواند نشانگر پذیرشعرف در نزد شارع باشد. حقوق اسلام با پذیرش بسیارى از مقررات، قراردادها،ایقاعات و تعهدات که در واقع عرفى بودهاند و نیز ارجاع قاضى به آنها در تحرک و زنده ماندن حقوق و توانایى انطباق آن با روح زمان و نیازمندىهاى متغیر جامعهکوشیده است. البته حقوق اسلام در اعتبار عرف آن قدر افراط نکرده است که مخالف شئون انسان و اصل عدالت و حرمت و شرافت ذاتى آدمى باشد. تا با پذیرشاینگونه از عرفها به سوى خروج از دایرهى شریعت و ورود به عرصهى دنیایى وعرفى شدن لغزیده باشد.
عرف و امارات حقوقى
بدیهى است که گاه پس از گذشت مدتى از بهکارگیرى قوانین موضوعه ناتوانىقانون در پیشبینى و برآوردن تمامى نیازهاى حقوقى جامعه آشکار مىگردد. بدینجهت عـرف در بسیارى از کشورها به کمک قانون آمده و به تکمیل و رفع اجمال ازآن مىپردازد. گاه قانون خود صریحا به عـرف ارجاع داده و به محاکم اجازه مىدهد کهبه عـرف استناد و حکم آن را به عنوان قاعدهى حقوقى محترم شمارند. بنابراین ازگرایش طبیعى عـرف و عادت به حلول در قواعد و مقررات حقوق و قانون که به مرور زمان به جذب تدریجى قواعد عـرفى در متون قانونى و سامان دادن پارهاى ازقواعد و احکام حقوق انجامیده، روشن مىگردد که تعداد بسیارى از امارات اعم ازاینکه مثبت احکام یا موضوعات باشند، از امور عـرفى متداول بین مردم اخذ و اعتباریافتهاند. به دیگر سخن چه آن پاره از قواعد حقوقىاى که مبتنى بر امارهاند و چه آن تعداد از امارات قانونى که در اثبات دعوا به کار مىروند، همه در حقیقت ناشى ازعـرف و عادت مستمرى بودهاند که در قالب قانونى در آمدهاند. اینگونه امارات راقانونگذار اختراع نکرده است، بلکه آنها بین مردم متداول بوده و قانونگذار تنها به تشخیص، تنفیذ و امضاى آنها مبادرت ورزیده است. به طور کلى درهر موردىکه وقوع و وجود امرى بر حسب عـرف و عادت مردم محتمل و قابل تصور و پذیرشباشد، ممکن است از سوى قانونگذار به عنوان سبب و باعثیک قاعدهى حقوقىمبتنى بر اماره یا امارهى قانونى اثبات دعوا شناخته شودبا آن چه دربارهى حلول عـرف و عادت در قواعد حقوقى و امارات قانونى گفتهشد، نباید از اهمیت آن در قلمرو امارات قضایى غافل ماند. بسیارى از امارات قضایىبر پایهى عـرفها و عادات اجتماعى مردم استوارند. قاضى با اجازهى کلى قانون، آنهارا براى کشف موضوعات و قضایا و اوضاع و احوال در امور مختلف به کار مىبرد..
ناگفته نماند اعتبارى که قانونگذار در مصوبات خود در مورد عـرف از آن یادمىکند، نه به معناى اعطاى ارزش و اعتبار به امرى غیر معتبر است; بلکه به خاطراعتبار ذاتى خود عـرف حقوقى است. به گونهاى که حتى برخى از دانشیان حقوق براین باوراند که یک امارهى قضایى تنها و تنها بر اساس عـرف است که مىتواند براىقاضى الزامآور باشد.
عرف و اجتهاد
با توجه به این که فقه با متن جامعه و زندگى روزمرهى مردم مرتبط و بیانگرتکالیف و
حقوق آنان در روابط فردى و اجتماعى است; لذا عـرف در استنباط احکامفقهى – حقوقى نقش ارزندهاى را دارا خواهد بود.
نقش عـرف در استنباط احکام بسیار جدی است تاجایی که شاید دور از واقع نباشد اگر ادعا کنیم بسیاری ازاختلافات فقهی معلول استظهارات عـرفی است. فقیه ممکن است فهم شخصی خود را به عنوان فهم عـرفی تلقی کند و به جای استفاده از عـرف، بر مسائل فلسفی و ژرف کاویهای عقلی تکیه نماید. چنانکه عالم بزرگ میرزای قمی صاحب قوانین می فرماید:
«فقیه در حدس و برداشت خود، در زمینه مباحث عـرفی متهم است (و در معرض خلط مباحث غیر عـرفی با موضوعات عـرفی قرار دارد) هر چند خود از عـرف به شمار می آید ولی از آنجا که ذهن او با احتمالهای فراوان و کاربردهای مختلف یک واژه آشناست، و بادله مختلف عقلی و نقلی که به نوعی به فهم ساده عـرفی تفاوت می کند، سر و کار دارد، لذا فهم او را به عنوان فهم عـرف، نمی توان دانست.»
مرحوم امام خمینی(قده) نیز در این زمینه می فرماید:
«از جمله شرایط اجتهاد، انس به محاورات عـرفی و فهم موضوعات عـرفی است; همان عـرفی که محاورات قرآن و سنت برطبق آن صورت گرفته است. شرط اجتهاد، دوری جستن از خلط دقایق علوم عقلی با معانی عـرفی عادی است. چه بسیار مواردی که در این زمینه خطا صورت می گیرد، چنانکه برای برخی از مشغول دلان دقایق علوم – حتی اصول فقه به معنای امروزی آن – این مشکل زیاد پیش می آید که معانی عـرفی بازاری و رایج میان اهل لغت را که بنای قرآن و سنت بر آن است، با دقتهایی که خارج ازفهم عـرف می باشد به هم می آمیزند.»
در این جا باید به این نکته توجه داشت که عـرف پدیدهاى تحولپذیر است که باگذشت زمان و نیز با توجه به مکانهاى مختلف دچار تغییر و دگرگونى مىشود کهاین خود دگرگونى احکام و فتاوى مبتنى بر عـرف و نیز اجتهاد و استنباطى متحول ومتناسب با عـرف زمان را در پى دارد.
فقهاء در عرصه استنباط، از طهارت تا دیانت به عـرف ارجاع داده اند. این ارجاعات از دویست مورد هم تجاوز می کند: «قیام، موالات، قرائت، کثرت، تباعد، ارتفاع و انخفاض، تقدم، مساوات، عزم، اقامت، شدت و ضرورت، عیال و مئونه، حمل، استطاعت، غسله ثانیه، استقبال، العصیر، التمییز، ضمان، لقطه، غصب، قبض، احیای موات، قرب و بعد، حرم ملک، مدعی و منکر، اتحاد و تعدد، مسکر، عتق، قدرت خرید، وطی، هبه، وقف، صدقه، صید، جمد، غنا، لهو، اقامت زوجه و مضاجعه… .»
« مفهوم و حکم برخی از موضوعات ثابت است و هرگز متحول نمی شود. رجل، مسکر و عیال از این قبیل اند. اما برخی دیگر از مفاهیم و احکام به مرور زمان و تغییر مناسبات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، دگرگون می شوند. این اختلافات از دگرگونی عـرف نشأت می گیرد و هرگاه موضوع یا مصداق حکم تغییر کند، حکم و دلیل شرعی، شامل آن نمی شود. از جمله موارد مستند به عـرف که در میان فقهای شریعت دیده می شود، این است: «اگر حیوانی را وقف کند، به نظر عـرف، شیر و پشم آن نیز داخل وقف است و یا اگر چیزی بر مسلمانان وقف شود، به تشخیص عـرف، زنان و کودکان را نیز شامل می شود… .»
امام خمینی(ره) تحت عنوان «فی ان المراد من العرف لیس العرف المسامح»، با بیانی شیوا و وافی چنین توضیح داده است:
مراد ما از عـرف در قبال عقل، عـرف دقیق است نه مسامحی. ما در تشخیص مصداق از ناحیه عـرف دو گونه برداشت داریم: اگر عـرف با دید مسامحه آمیز در مقادیر و اوزان مانند مسافت و کیل بنگرد و به تطبیق اهمیت ندهد، این برداشت عـرفی مقبول نیست.
اما اگر عـرف با دید دقیق بسنجد و بعد از زوال عین نجاست یا خون با وجود آثاری مانند لکه یا رایحه، بگوید آن علائم مصداق نجاست نیست، با اینکه بر اساس دقت عملی و برهانی، عرض بدون محل محال است و وجود لکه دال بر بقای نجاست در محل است، در اینجا نظر عـرف متبع است.
مرحوم حاج آقا رضا همدانی، در این زمینه، تنها با یک تفاوت، تفصیلی همانند تفصیل امام خمینی(ره) دارد:
مسامحه عـرفی گاهی در «صدق» است؛ مثلاً اطلاق مثقال یا رطل یا من بر کمتر از معتد به مسامحه است و در تقادیر شرعی عـرف معتبر نیست. ولی گاهی مسامحه عـرفی در«مصداق» است. اطلاق طلا بر طلای غیرخالص یا گندم بر گندم مخلوط به خاک و ریگ و یا اطلاق خاک بر خاک تیممی که همراه با علف و خاشاک باشد، از آن جمله است. این گونه تسامح، تحت عنوان عـرفی است، اطلاق در این موارد حقیقی عـرفی است و حکم هم بر این اساس مرتب می شود.
بنابراین، دخالت عـرف در هر تشخیص، به ویژه در تطبیقات که فهم عـرفی قاصر است، معتبر نیست، ولی در مفهوم گیری تا حد استقرار ظهور و مرادهای خطابی مؤثر است. البته ناگفته نماند که آنچه گذشت در مورد عـرف عملی بود، ولی عـرف لفظی؛ یعنی برداشتهای عـرف از الفاظ و کلمات و یا تشخیص مصادیق، بدون تردید حجت است. این همان نکته معروف است که گفته می شود: تشخیص مصداق کار فقیه نیست، بلکه مربوط به عـرف است؛ مثلاً در شرایط لباس نمازگزار، فقیه از منابع اولیه استنباط می کند که نباید همراه نمازگزار پوست خز و یا طلا باشد. این مقدار به عهده فقیه است، ولی این که پوست خز چیست و طلا کدام است به عـرف واگذار شده است.
در بسیاری از موارد، شرع مقدس تحدید حدود را به عـرف واگذار نموده است؛ مثلاً از نظر شرعی زوج موظف است که نفقه و مسکن زوجه خویش را تأمین نماید، ولی مقدار و حدود آن به تشخیص عـرف نهاده شده است. همچنین مفهوم فقیر به تناسب وضع زندگی عامه مردم، از نظر سعه و ضیق، متغیر خواهد بود.
از جمله موارد تمسک در «مالانص فیه»، عمل عقلاست؛ مثلاً معامله معاطاتی موردی است که بزرگان در جواز و صحت آن، از عرف عام کمک گرفته اند. مرحوم خویی در این زمینه می فرماید:
عمده سیره قطعیه مستمر است که مردم در زمینهای وسیع تصرفاتی می کنند. استراحت و تغذیه و برپایی نماز و استفاده از نهرها برای نوشیدن از آن جمله است. هرگز منع و ردعی نیز از این تصرفات انجام نمی شود.حضرت امام خمینی(ره) در کتاب بیع تقریر فرموده است:
یدل علی صحتها(معاطاه) السیره المتستمره العقلائیه من لدن تحقق التمدن و الاحتیاج الی المبادلات الی زماننا کما هو واضح؛ دلیل بر صحت معاطات سیره دائمی عقلایی است که از زمان ظهور مدنیت و نیازمندی به ارتباطات و تعامل تا عصر حاضر برقرار بوده است.
کشف مناط احکام و ظهورات و مرادات در متن خطاب هم، در بسیاری از مواضع، منوط به ظهور عرفی است.
مرحوم شیخ انصاری، در چندین مورد از عرف در مباحث اصولی بهره گرفته است:
- داوری عرف برای تعیین معنای واژه ها و ترکیبها از جمله «فاسق، رکن، تبیین، امکان و مفهوم» و «فاسئلوا اهل الذکر» منظور می گردد.
- داوری عرف در صدق عناوین و مفاهیم پذیرفته می شود؛ مثلاً عصیان نزد عرف، بر مخالفت احتمالی صدق نمی کند، مخالفت قطعی بر مخالفت اجمالی نیز صادق است و ضابط صدق محصور و غیر محصور است.
- برای تعیین راجح در متعارضین، از قبیل نص و ظاهر و عام و خاص، به عرف رجوع می شود.
- تقیید به وسیله عرف انجام می شود. عرف خطاب اجتناب از محرمات را مطلقاً به «مورد ابتلا» مقید می کند؛ زیرا صدور خطاب بدون تعلیق را قبیح می داند.
- حجیت ظواهر الفاظ به حکم عرف است.
- عرف در تشخیص و بقای موضوع و اذعان به کلیت آن در صدق موضوع، استصحاب عرفی را میزان می داند.
- در تشخیص مراد متکلم به عرف رجوع می شود. همچنین اینکه میزان قید در خطاب، به موضوع برمی گردد یا به حکم، منوط به عرف است.
- مناط حجیت و عدم حجیت مسامحات عرفیه در باب استصحاب، نظر عرف است.
- در اخبار علاجیه و تعارض خبرین، بنای عرف ملاک قرار می گیرد.
- در دو روایت متعارض، عرف، طرح را روا نمی داند.»
نتیجه: در نظام حقوقی ایران و فقه امامیه که به مثابه تاریخ این نظام حقوقی به حساب می آید،عرف از نقش و جایگاه بسزایی برخوردار است .مع الوصف عرف و عادت در این نظام اصولا «مبنا» و «منبع »وضع قواعدو مقررات حقوقی قرار نمی گیرد ، بلکه در نظام اسلامی حق قانونگذاری و حکومت صرفا از آن خداست و وحی مبنای اصلی همه قواعد و مقررات حقوقی است.مع الوصف با رد هرگونه افراط و تفریط در زمینه نقش و کاربرد «عرف» و ضمن تاکید بر تمایز عرف صحیح از عرف فاسد، عرف از زمان شارع تا کنون هماره در فقه امامیه و بالتبع در نظام حقوقی ایران از نقش موثر در زمینه استکشاف حکم شرعی، تشخیص مفاهیم و مصادیق، تشخیص موضوعات و تفسیر اراده متعاملین برخوردار است.
سلام
مقاله بسیار عالی بود
از غنای علمی لازم برخوردار بود
قابل استفاده بود