خودش از یک سوءتفاهم ساده و خامی جوانی حرف میزند و تأیید میکند زود از کوره درمیرفته است. جوانی که در موردش حرف میزنیم 4 سال پیش بهخاطر یک برگ جریمه با پلیس راهور درگیر و بازداشت شد. درست زمانی که احکام جایگزین هنوز بهعنوان دستور اکید از سوی قوه قضائیه برای قضات صادر نشده بود. قاضی پرونده، آن موقع میتوانست متهم را به علت توهین به مأمور قانون از 3 تا 6 ماه به زندانی کند، اما این کار را نکرد. قاضی قاسمی به جای حبس، حکم جایگزین برایش صادر کرد؛حکمی که باعث شد آتش انتقامجویی جوان فرونشیند و مجرم آنطور که خودش میگوید یک قاتل نشود. ماجرای این جوان را در گفتوگویی با او مرور کردهایم.
- چطور پایت به دادگاه باز شد!؟
من مغازه دارم. آن موقع کسب و کارم رونق زیادی داشت و در طول روز چندین وانت برای تخلیهبار به مغازهام مراجعه میکردند. جلوی مغازهام توقف مطلقا ممنوع است. از قضا چند روز متوالی، هروقت وانتی برای تخلیه بار میآمد، بلافاصله افسر پلیسی همراه سربازش میآمدند و رانندهها را جریمه میکردند. روز حادثه در چند نوبت، پلیس، رانندههایم را جریمه کرد. دلخوری رانندهها و خستگی کار در من باعث شد که در نوبت آخر با افسر پلیس درگیر شوم و کارم به بازداشت موقت و دادگاه بکشد.
- در دادگاه چه اتفاقی افتاد؟
باور کن شانس آوردم، روزی که مرا به دادگاه بردند حساب کارم به یک قاضی خوب افتاد. مجازاتم 3 تا 6 ماه حبس بود اما وقتی پرونده را خواند و نگاهی به من انداخت، برایم مجازات جایگزین حبس صادر کرد.
- مجازاتت چه بود؟
قرار شد تا 3 ماه بهصورت پارهوقت روپوش همیار پلیس بپوشم و در همان چهارراه و با همان افسری که با او درگیر شده بودم همکاری کنم!
- و تو هم قبول کردی؟
بله، با کمال میل!
- چرا؟
چون وقتی گرفتار این ماجرا شدم، تنها آرزویم این بود که بهخوبی و خوشی ختم به خیر شود و پایم به زندان باز نشود.
- به هرحال به جای 3ماه زندان، 3ماه در خیابان زندانی قانون بودی. پس چرا زندان رفتن را ختم بهخیر نمیدانستی؟
زندان، یعنی سوءسابقه. یعنی برچسب مجرم بودن تا ابد و از نظر من و خانوادهام یعنی ننگ! اگر به زندان میرفتم بیچاره میشدم. مقبولیت و اعتبارم را از دست میدادم. همین 2 ماه پیش ازدواج کردم، اگر 4 سال پیش زندان رفته بودم مطمئنم این خانواده با من وصلت نمیکردند. از طرفی اگر زندان میرفتم و سابقهدار میشدم، بیشک با آن سرباز پلیسی که همه ماجرای درگیری روز حادثه را از چشم او میدیدم و با آن 2 همسایه مغازهداری که حدس میزدم برای کساد کردن کسب و کارم به پلیس زنگ میزدند تا وانتها را جریمه کند، درگیر میشدم. شک نکنید که در زندان در ذهنم برای آنها خط و نشان میکشیدم و تا بیرون میآمدم تقاص آبروی از دست رفتهام را ازشان میگرفتم.
- چطور!؟
به فکر یک گوشمالی اساسی بودم. گوشمالیای که آن موقع بهخاطر آتش خشمم شاید به قتل و جنایت هم منجر میشد!
- چرا قتل و جنایت!؟
قصد و نیتم کشتن یک آدم نبود. اما میخواهم بگویم آنقدر کینه به دل میگرفتم که شاید انتقامجوییام ناخواسته تبدیل به یک جنایت میشد. به هر حال خیلی از جنایات هم منشا اولیهشان یک کینهجویی ساده است و هدف، یک گوشمالی سادهتر. من روز حادثه مقصر بودم و اشتباه کردم اما شک ندارم اگر زندان میرفتم این اشتباه را با اشتباه بزرگتری جبران میکردم.
- آن موقع چند سالت بود؟
26سال.
- حالا زندگیات چطور میگذرد!؟
ازدواج کردهام. در کسب و کار موفقتر از همیشهام. در آن 3 ماه با کلی از افسران پلیس آشنا و دوست شدم. کارشان واقعا سخت و طاقتفرساست. با افسر امیدوار، همان افسری که با او درگیر شدم، روابطم دوستانه شده و بهخاطر همین روابط و رودربایستیها از سال 91 تا به حال حتی یک تخلف رانندگی ساده هم مرتکب نشدهام. از زندگیام راضیام.
جلوی زندان رفتنش را گرفتم
محمدرضا قاسمی، قاضی پرونده در اینباره به همشهری میگوید: «وقتی پرونده این جوان را بررسی کردم و اظهارات او را شنیدم متوجه شدم بهخاطر نداشتن اطلاعات کافی از مقررات و همچنین بیاطلاعی از وظایف پلیس راهور مرتکب جرم شده است. از سوی دیگر جوان متهم سابقهدار نبود و از لحاظ شخصیتی نیز موجه بود. بدون تردید اگر به زندان میرفت اثرات منفی بعد از زندان گریبانگیرش میشد. احکام جایگزین را بهخاطر دفع اثرات منفی زندان، آشنایی با قوانین راهنمایی و رانندگی و همچنین آگاهیی جوان خاطی از وظایف پلیس راهور صادر کردم که خوشبختانه بار آموزشی و تربیتی تأثیرگذاری بهدنبال داشت.»
محمدصادق خسروی علیا