چه بسیار دخترها و پسرهایی که در ابتدای ازدواج با رنگ چشم، طرز بیان، یا شراکت در یک کار مشترک عاشق یکدیگر می شوند و در پی یک کشش فوق العاده علاقه، هیجان و عشق، بسیاری از معیارها و ارزش های ازدواج را نادیده می گیرند. ولی چند صباحی بیش نمی گذرد که همان افرادی که در حد پرستش یکدیگر را می ستودند، مدتی بعد از آغاز دوران عقد، با نفرت و خشم در پی جدایی و طلاق برمی آیند. به راستی چرا این چنین است؟ آیا غیر از این است که افرادی که احساسات شان به ناگاه بر تعقل و تفکرشان غلبه می کند دچار چنین سقوطی می شوند.
به راستی دوستی، محبت، عشق وعلاقه چاشنی زندگی و آرامش بخش روان و تأمین کننده نیاز فطری بشر است به ویژه در طول زندگی که نیاز است در موارد مختلف تزریق شود. در واقع یکی از زیباترین جاذبه های روانی که مایه اصلی نشاط و سرزندگی خانواده و به خصوص زن و شوهرهاست، علاقه و احساس روزافزون آنها به یکدیگر است. به بیان دیگر، بدون عشق و محبت به دیگری و هم چنین مورد محبت و توجه قرار گرفتن، زندگی معنایی نمی تواند داشته باشد. اما محبت و عشق واقعی چه زمانی به وجود می آید؟ عشق و محبت زمانی روزافزون می شود که زن و شوهر نسبت به یکدیگر شناخت و معرفت بیشتری کسب کنند. به بیان دیگر، این شناخت و معرفت یکدفعه و ناگهانی به وجود نمی آید بلکه تدریجی است و نکته جالب همین جاست که تدریجاً به موازات رشد و تحول آدمی آن عشق و محبت صد چندان می شود.
یادم می یاد مدتی پیش مراجعی داشتم که با پدرش به کلینیک من مراجعه کرده بودند. پدر از دست دخترش شاکی بود چرا که دخترش خواستگاری داشت که جوانی مؤمن، تحصیلکرده، خوش اخلاق و خوش برخورد بود در ضمن از ظاهری آراسته نیز برخوردار بود ولی دختر بدون دلیل خاصی حاضر به ازدواج با این جوان نبود. او می گفت منتظر جوان دیگری است که به زودی به خواستگاریش می یاد. دعاوی خانواده این جوان با تحقیقاتی که کردند در گذشته سابقه اعتیاد داشته، در یک خانواده بی قید و بی مسئولیت بزرگ شده حتی دیپلم هم نداره این فرد نه صلاحیت همسری داره نه مسئولیت پذیری برای زندگی مشترک داره من نمی دونم که دخترم به چه کسی دل خوش کرده و دل بسته، تنها دلیلش هم اینه که این پسر قول داده که توی زندگی از هیچ چیزی براش کم نمی گذاره، آیا به نظر شما این کافی؟
این دختر خانمی که در مثال بالا مورد بررسی قرار گرفت، در حصاری از احساسات قرار گرفته که نمی تواند از قوه تعقل و تفکر خودش به خوبی استفاده کند. به بیان دیگر تا زمانی که انسان صاحب اندیشه نسبت به یک موضوع یا یک پدیده شناخت کامل حاصل نکرده باشد، نمی تواند احساس و علاقه ای به آن موضوع یا پدیده داشته باشد. یک انسان کامل فردی است که بین شناخت و احساسات خود توازن برقرار می کند. بنابراین صرف یک شناخت محدود نمی تواند عشق رمانتیک و آتشین به دنبال داشته باشد، که حتی اگر هم چنین باشد این عشق رو به سردی می گراید.
عشق میان زن و شوهرهایی که سال هاست ازدواج کرده اند و نسبت به هم معرفت بیشتری پیدا کرده اند، به نسبت تعداد سال هایی که با هم زندگی کرده اند بسیار بیشتر از عشق بین دو جوانی است که تازه با یکدیگر پیوند زناشویی بسته اند.
بسیار شایسته است که با تفکر و تعقل، استقلال رأی و آزادی، صلاحیت ها، قابلیت مسئولیت پذیری ایمان و تقید خواستگاران را مورد ارزیابی قرار داد و نسبت به ویژگی های هر کدام از آن ها توجه و اندیشه کرد.
هر فردی در سایه اندیشیدن و تفکر و مشاهده رفتارهای مطلوب صاحب احساسات تازه ای خواهد شد که انتظار می رود با شناخت بیشتر، افزون و افزون تر شود.
آری وقتی به مسأله عشق وعلاقه این گونه می نگریم، نتیجه می گیریم، عشق میان زن و شوهرهایی که سال هاست ازدواج کرده اند و نسبت به هم معرفت بیشتری پیدا کرده اند، به نسبت تعداد سال هایی که با هم زندگی کرده اند بسیار بیشتر از عشق بین دو جوانی است که تازه با یکدیگر پیوند زناشویی بسته اند.
در پایان نتیجه می گیریم که اگر پایه های ابتدایی ازدواج بر شناخت و معرفت و معیارهای کفویت استوار باشد و از احساسات و عواطف در جای مناسب خود و متوازن با شناخت استفاده شود، عشق و علاقه حاصل از چنین پیوندی روز به روز افزون تر خواهد شد.