اخبار

زورگیری خواستگاران قلابی از زنان خانه دار

دو مرد جوان و یک زن، گردانندگان شبکه زورگیران از زنان در مشهد بودند.

«امیر» و «مرتضی» 26 و 27 ساله با همدستی یک زن آشنا به پرسه‌زنی پرداخته و با بهانه‌های عجیبی به شکار طلاهای زنان سالخورده دست می‌زدند. امیر و مرتضی که پسردایی و پسرعمه هستند، از سال 93 با شناسایی خانه زنان با چهار ترفند آنها را مقابل در خانه کشانده و پس از اطمینان از تنها بودن آنها در یک حمله غافلگیرانه طلاهای آنها را می‌دزدیدند.

سرتیپ «بهمن امیری‌مقدم» فرمانده پلیس خراسان رضوی درباره این سرقت‌ها گفت: «این باند با ادعای اینکه قصد ازدواج دارند و برای تحقیق از دختر همسایه آمده‌اند یا پسر همسایه به خواستگاری خواهرشان رفته یا برای گرفتن آدرس رمال و تحقیقات برای استخدام، طعمه‌ها را از خانه بیرون می‌کشیدند و با استفاده از خلوتی کوچه «امیر» به سمت زنان حمله‌ور شده و با گرفتن دهان آنها و ایجاد ترس و وحشت فرصتی را فراهم می‌کرد تا «مرتضی» سررسیده و طلاهای زنان را قیچی کرده و به سرقت ببرند.» وی ادامه داد: «اعضای این باند تاکنون به 80 سرقت با این شگردها اعتراف کرده‌اند اما احتمال می‌رود که این سرقت‌ها بیش از این باشد.»

با توجه به اینکه طعمه‌های این باند سن بالایی داشته‌اند و حافظه‌شان برای چهره‌نگاری دزدان یاری نمی‌کرد، پلیس خراسان رضوی برای دستگیری اعضای این باند با مشکلات زیادی روبه‌رو شد اما با توجه به اهمیت موضوع تیم عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی پیگیری موضوع را در دستور کار قرار داده و تحقیقاتش را آغاز کرد. سرانجام این دو جوان در حالی که سوار بر موتور بودند، هدف تعقیب و گریز پلیس قرار گرفتند.

امیر در این صحنه موفق به فرار شد اما مرتضی بر اثر اصابت گلوله پلیس به پایش زمینگیر و دستگیر شد. کارآگاهان پس از تحقیقات فراوان، مخفیگاه امیر را در کرج شناسایی کردند و او را در حالی که قصد داشت با قرص سیانور خودکشی کند، به دام انداختند. این باند با پول طلاهای سرقتی، دو خودروی زانتیا، یک پراید و یک موتور خریده‌اند و بقیه پول‌ها را در قمار باخته‌اند. سرتیپ امیری مقدم خاطرنشان کرد: «با هماهنگی مقام قضایی تصویر این سارقان بدون پوشش چاپ می شود تا در صورتی که زنان دیگری طعمه این باند شده‌اند نیز شناسایی و طرح شکایت کنند.»

گفت‌و‌گو با مالباختگان

زن 60 ساله که هنوز باور ندارد در دام دو پسر جوان افتاده است، گفت: حدود سه ماه پیش بود که دم در حیاط خانه‌مان نشسته بودم و منتظر فرزندم بودم تا به خانه بیاید. حوالی ظهر بود که دو پسر موتورسوار نزدیکم شدند و با خوشرویی سر حرف را با من باز کردند. آنها می‌گفتند شب گذشته برای خواهرشان خواستگار آمده و حالا می‌خواهند از وی و خانواده‌اش تحقیق کنند و به همین خاطر از من خواستند تا همراهشان به کوچه بغلی بروم و خانه خواستگار را ببینم. وقتی وارد کوچه شدم، آنها خانه را به من نشان دادند و از آنجایی که همسایه و هم‌محلی هستیم، گفتم ثواب دارد و کمکشان کنم اما همین‌که جلو رفتم تا زنگ خانه را بزنم، یکی از پسرها از پشت‌سر دهانم را گرفت و خواست تا طلاهایم را به آنها بدهم.

وی ادامه داد: چون مبتلا به بیماری آسم هستم، از آنها خواستم تا دستشان را از دهانم بردارند و النگوهایم را بگیرند و بروند، بعد از این پسر دیگر با قیچی النگوهایم را برید و سپس کوچه را ترک کردند. تا به خودم آمدم، آنها رفته بودند و بی‌حال روی زمین افتادم که به کمک همسایه‌ها توانستم خودم را به خانه برسانم. خوشبختانه دوربین مداربسته در مقابل یکی از ساختمان‌ها نصب بود که همین امر باعث شد دزدان را شناسایی کرده و به آگاهی شکایت کنیم.

«معصومه» 68 ساله که با همین شیوه از وی سرقت شده بود، در جریان شرح ماجرای این حادثه گفت: ساعت 12 ظهر حدود یک سال پیش بود. در حال خوردن ناهار بودم که ناگهان زنگ خانه‌مان به صدا درآمد. وقتی پرسیدم چه کسی است، پسر جوانی گفت برای امر خیر سؤالاتی دارد. بدین‌ترتیب به جلوی در خانه رفتم و دو پسر جوان موتورسوار را دیدم که گفتند می‌خواهند از یکی از دختران همسایه‌مان که معلم است، تحقیق کنند. وقتی فهمیدم کار خیر است، خواستم تا کمکشان کنم. پسران با چرب‌زبانی از من خواستند تا ابتدا در خانه خانم معلم را بزنم و سپس آنها تحقیق کنند. به محض اینکه خواستم زنگ خانه را بزنم، یکی از پسران دهانم را گرفت و با چاقو تهدیدم کرد که اگر حرفی بزنم مرا می‌کشد. سپس دوست دیگرش با قیچی النگوهایم را برید و من را زمین انداختند. شروع به داد و فریاد کردم که طلاهایم را دزدیدند و فرار کردند.

«اشرف» 70 ساله که در روز حادثه از مسجد محله‌شان بر‌می‌گشت با دو پسر موتورسوار روبه‌رو شد. این زن سالخورده در جریان این حادثه گفت: اکثر مواقع دیرتر از دوستان دیگرم از مسجد بیرون می‌آیم. 3 فروردین امسال بود که بعد از اذان ظهر از مسجد بیرون آمدم تا به خانه‌مان بروم که دو پسر موتورسوار جلوی راهم را گرفتند. پسران با جلب اطمینان شروع به داستانسرایی کردند و گفتند می‌خواهند از یکی از دختران همسایه‌مان به نام «فاطمه» خواستگاری کنند.

اتفاقاً خانواده فاطمه را می‌شناختم، به همین خاطر خواستم کمکشان کنم و خانه آنها را که در یک بن‌بست بود به آنها نشان دادم، ولی پسران از من خواستند کمکشان کنم و من ابتدا زنگ خانه را بزنم. در کوچه بن‌بست و میان دو خانه نیز دو ماشین پارک بود، وقتی جلوی در رفتم یکی از پسران از پشت دهانم را گرفت. شوکه شده بودم و نمی‌توانستم هیچ کاری کنم آنها مرا در میان دو خودرو روی زمین انداختند و با تهدید، النگوهایم را از دستم درآوردند و چون کوچه بن‌بست بود و هیچ‌کس رفت و آمد نمی‌کرد، کسی متوجه نشد. تا به خودم آمدم آنها فرار کرده بودند و همسایه‌ها نتوانسته بودند دستگیرشان کنند و فقط صدای موتور آنها آمد.

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا