قرآن از وجود و رواج فرزند خواندگی در زمان حضرت یعقوب (ع) خبر داده و در مورد حضرت یوسف (ع) اشاره نموده که عزیز مصر در هنگام مشاهده یوسف (ع) به همسرش توصیه کرده که یوسف را گرامی می دارد، باشد که در آینده برایشان مفید واقع شود و یا ایشان را به فرزندی بگیرند، خداوند در این باره فرموده:
(وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأتهِ أکْرمی مَثْواهُ عَسی أنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخَذَهُ وَلَدَاً وَ کَذلکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْآرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأوِیلِ الْاَحادیثِ وَ اللهُ غالبٌ عَلی أمْرِهِ وَ لکِنَّ أکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (یوسف، آیه 21)
و آن کسی که او را از سرزمین مصر خرید [عزیز مصر] به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار (و به چشم بردگان به او نگاه نکن) شاید برای ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم.
فرزند خواندگی در زمان حضرت یعقوب (علیه السلام)
وقتی که عزیز مصر یوسف را خرید، او ده ساله بود و سیزده سال در خانه عزیز اقامت داشت، و در سنّ سی سالگی ریّان بن ولید (عزیز مصر) او را به وزرات خود برگزید، و در سی و سه سالگی خداوند به او حکمت و علم آموخت و هنگامی که صد و بیست ساله بود از دنیا رحلت فرمود. گفته شده است عزیز مصر او را به چهل دینار و یک جفت کفش و دو جامه سفید، خرید.
از آیه یاد شده استفاده می شود که عزیز مصر که پادشاه یا وزیر مصر بوده عقیم یا عنین بوده و فرزندی نداشت و در اشتیاق فرزند به سر می برد، هنگامی که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جای فرزند برای او باشد. علی بن ابراهیم قمی به عقیم بودن عزیز مصر تصریح کرده و گفته: «و لم یکن له ولد». با توجه به این امر مفسران چندی آیه یاد شده را دلیل بر وجود فرزند خواندگی در زمان حضرت یعقوب و امت های گذشته گرفته و عبارت «نتخذه ولداً» را به صورت فرزند خواندگی یا تبنی تفسیر نموده اند.
فرزند خواندگی در زمان حضرت موسی (ع)
از پاره ای از آیات قرآن استفاده می شود که فرزند خواندگی در زمان حضرت موسی (ع) امری متداول و رایج بوده، زیرا پس از آن که مادر حضرت موسی (ع) را به درون صندوق نهاد و در دریا انداخت، فرعون در حالی که آسیه (همسرش) با او بود در رود نیل سیاهی را دید که امواج آب آن را بالا می آورد و باد حرکتش می دهد تا آن که به درب قصر فرعون رسید، فرعون دستور داد او را از آب گرفتند و پیش او بردند، وقتی صندوق را باز کرد کودکی را در آن یافت و گفت: این کودک اسرائیلی است، خداوند متعال محبّت شدیدی از موسی (ع) را در قلب فرعون القا نمود و هم چنین در قلب آسیه همسر فرعون و فرعون وقتی خواست او را بکشد زن فرعون گفت روشنی چشم من و تو باشد او را نکشید شاید نفع او به ما برسد یا او را برای خود به فرزندی بگیریم.
(وَ قالَتِ امْرَأتُ فِرْعَوْنَ قُرَّه عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی أنْ یَنْفَعَناَ أوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).(قصص، آیه 8)
سخن آسیه از آن روی بوده که فرعون دارای فرزند نبود، و آسیه از این راه می خواست او را به طمع بیندازد، تا به این وسیله او را به فرزندی بگیرد و از نفع وی بهره مند شود. فرعون، موسی (ع) را به آسیه بخشید و آسیه به تربیت موسی (ع) مشغول شد.
برخی از مفسرین اشاره نموده اند که فرعون فرزند ذکور نداشته و از همین روی پیشنهاد فرزند خواندگی موسی (ع) را مطرح نموده است.
فرزند خواندگی در زمان جاهلیت
آیات قرآن نشان دهنده آن هستند که پیش از ظهور اسلام در محیط عربستان فرزند خواندگی امری متداول و رایج بوده است، علت رواج فرزند خواندگی در زمان مزبور آن بوده که قوام و بقای جامعه و خانواده به مردان و اولاد ذکور دانسته می شد و زنان در این خصوص حقی نداشتند و تبع مردان به حساب می آمدند، علامه طباطبائی در این باره گفته است: «و همین که دیدید می گفتند که قوام اجتماع به وجود مردان است، باعث شد که معتقد شوند به این که اولاد حقیقی انسان، فرزندان پسر می باشند، و بقای نسل به بقای پسران است، (و اگر کسی فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقیقت بلا عقب و اجاق کور است)، و همین اعتقاد منشأ پیدایش عمل تبنی (فرزندگیری) شد، یعنی باعث آن شد که اشخاص بی پسر، پسر دیگری را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود کنند، و تمامی آثار فرزند واقعی را در مورد او هم مترتب سازند، برای این که می گفتند خانه ای که در آن فرزند پسر نیست محکوم به ویرانی و نسل صاحب خانه محکوم به انقراض است، لذا ناچار می شدند بچه های پسر دیگران را فرزند خود بخوانند، تا به خیال خودشان نسلشان منقرض نشود، و با این که می دانستند این فرزند خوانده، فرزند دیگران است و از نسل دیگران آمده، با این وجود فرزند قانونی خود به حساب می آوردند، و به او ارث می دادند و از او ارث می بردند، و تمامی آثار فرزند صلبی را در مورد او مترتب و جاری می کردند. و وقتی مردی از این اقوام یقین می کرد که عقیم است و هرگز بچه دار نمی شود، دست به دامن یکی از نزدیکان خود از قبیل: برادر و برادرزاده می شد، و او را به بستر همسر خود می برد تا با او جماع کند، و از این جماع فرزندی حاصل شد، و او آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقی بماند.»
بر این اساس فرزند خوانده ها از تمام حقوقی که فرزندان حقیقی برخوردار بودند، از جمله ارث برخوردار بودند، چه آن که در زمان جاهلیت مردم از سه طریق از یکدیگر ارث می بردند که عبارت بودند از:
- نسب که در اولاد مذکر و جنگجویان مرد منحصر بود و از این رو زنان و کودکان از ارث محروم می شدند.
- از طریق فرزند خواندگی، یعنی به فرزندی گرفتن فرزندان دیگران، که صیغه ای شبیه عهد و سوگند (ولاء) داشته است.
- از طریق عهد و سوگند که از آن به ولاء تعبیر می شد، به گونه ای که فردی به شخص دیگر در حالی که دست یکدیگر را گرفته بودند می گفت: «دمی دمک و هدمی هدمک و ناری نارک و حربی حربک و سلمی سلمک و ترثنی و ارثک و تطلب بی و اطلب بک و تعقل عنی و اعقل عنک» پس از آن فرد هم پیمان به مقدار یک ششم از میراث هم پیمان خود ارث می برد. در آغاز اسلام و پیش از نزول آیات ارث وضع به همین منوال بود، اما به سرعت برادری اسلامی جای آن را گرفت و فقط مهاجرین از انصار که با ایشان عقد اخوّت و برادری بسته بودند ارث می بردند، پس از آن که اسلام توسعه بیشتری یافت، توسط آیات ارث، حکم ارث خویشان سببی و نسبی تشریع شد و حکم برادری اسلامی در زمینه ارث نسخ گردید.
در زمان جاهلیت برای فرزند خواندگی در جلسه عمومی و در حضور مردم کودک یا بچه مورد نظر به فرزندی گرفته می شد، از جمله کسانی که به فرزندی گرفته شدند می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- زید بن حارثه بن شراحیل کلبی که پس از فوت پدرش حارثه تحت سرپرستی جدش قرار گرفت و در کودکی از قبیله اش کلب اسیر شد و حکیم بن حزام آن را برای عمه اش خریداری کرد و خدیجه همسر پیامبر اکرم (ص) را به پیامبر (ص) هدیه نمود و حضرت ایشان را آزاد کرد، پس از مدتی پدربزرگش و عمویش که در جستجوی او بودند، او را پیدا کردند و پیامبر (ص) زید را بین باقی ماندن نزد خویش یا رفتن نزد پدربزرگش مخیر نمود و زید باقی ماندن نزد پیامبر (ص) را ترجیح داد، از همین روی موجب ناراحتی پدربزرگش از وی شد و پیامبر (ص) او را به فرزندگی گرفت، و قریش را گواه گرفت که آن دو از هم ارث می برند و از آن پس زید بن محمد نامیده شد، این امر در زمانی اتفاق افتاده که پیامبر (ص) به پیامبری مبعوث نشده بود.
بر اساس روایت و نقلی دیگر، پدر زید در جستجوی فرزندش می رود و پس از مدتی او را نزد رسول خدا (ص) می یابد و از او می خواهد که به خانواده اش ملحق شود و رسول خدا (ص) او را به ماندن نزد خودش یا ملحق شدن به خانواده اش مخیر می سازد و زید، پیامبر (ص) را بر خانواده اش ترجیح می دهد و پس از ناراحتی پدرش رسول خدا (ص) او را به فرزندی می گیرد. - حذیفه که سالم غلام خویش را به فرزندی گرفت.
- خطاب پدر عمر که عامربن ابی ربیعه را به فرزندی گرفت.
- مقداد بن عمر که اسود به عبد یغوث او را به فرزندی گرفته و همین نسبت برای او شهرت یافته و از این روی مقداد بن اسود نامیده شده است. وی در هنگام نزول آیات مربوط به الغای فرزند خواندگی خودش را مقداد بن عمرو نامیده است.
فرزند خواندگی در عصر اسلام
در هنگام ظهور اسلام نیز فرزند خواندگی امری متداول و رایج بوده به گونه ای که مسلمانان برخی از یتیمان را به فرزندی گرفته و با ایشان همانند فرزندانشان رفتار می کردند. این امر با توجه به توصیه های مکرر اسلام نسبت به یتیمان و محبت ورزیدن به ایشان و نخوردن اموال آن ها امری مطلوب و پسندیده بوده است، با نزول آیات مربوط به فرزند خواندگی جاری شدن قوانین مربوط به فرزندان حقیقی در خصوص فرزند خوانده ها لغو شد.
آیاتی که در خصوص فرزندان خواندگی در زمان اسلام سخن می گویند به چند دسته تقسیم می شوند:
الف- آیاتی که در آن ها از انتساب فرزندان به غیر پدرانشان نهی می کنند:
1 و 2- (… و ما جَعَلَ أْدْعِیاءکُمْ أبْناءَکُمْ ذلکَمْ قَوْلُکُمْ بِأفْواهِکُمْ وَ اللهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیل. ادْعُوهُمْ لأبائِهِمْ هُوَ أقْسَطُ عنْدَ اللهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الِّدینِ وَ مَوالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما أخْطَأتُمْ بِهِ وَ لکنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً).(احزاب، آیه 5)
در تفسیر قمی در ذیل آیه «وَ ما جَعَلَ أْدْعِیاءکُمْ أبْناءَکُمْ» می گوید: پدرم از ابن ابی عمیر، از جمیل، از امام صادق (ع) برایم حدیث کرد، که فرمود: سبب نزول این آیه این بود که وقتی رسول خدا (ص) با خدیجه دختر خویلد ازدواج کرد، به منظور تجارت از مکه به عکاظ رفت و در آن جا زید را دید که در معرض فروش قرار گرفته، او را جوانی زیرک و تیزهوش و عفیف یافت، پس وی را خریداری کرد، و همین که به نبوت رسید، زید را به اسلام دعوت نمود، و زید مسلمان شد، از آن روز مردم به وی می گفتند: مولی محمد (ص).
در آیات یاد شده، کلمه «ادعیاء» جمع دعی، به معنی پسرخوانده است که در آیات یاد شده توصیه شده که فرزند خوانده ها به نام پدرانشان صدا زده شوند نه به نام پدر خوانده ایشان، و چنانچه نام پدران واقعی ایشان مجهول باشد، ایشان را با نام مولی (دوست یا برادر) صدا بزنند و چنانچه از روی خطاء نه عمد ایشان را با نام پدر خوانده هایشان صدا بزنند ایرادی ندارد.
ظاهر آیه نشان دهنده آن است که چنانچه از روی عمد به شیوه زمان جاهلیت فرزند دیگری را فرزند خود بخوانند حرام است، اما اگر به شیوه یاد شده نباشد و مثلاً شخص بزرگتر شخص کوچکتر را از روی دلسوزی و مهربانی فرزند خود بنامد حرام نمی باشد، با این وجود برخی از فقهاء چنین تعبیری را به دلیل تشبه به کفار مکروه دانسته اند. در این خصوص تفاوتی نمی کند فردی که به نام پدر خوانده اش منتسب می شود مذکر باشد یا مؤنث، هر چند که در زمان جاهلیت فرزند خواندگی مؤنث روی نداده است. همان طور که انتساب فرزند به غیر پدر ممنوع است انتساب شخص بزرگ به شیوه زمان جاهلیت به غیر پدرانشان با علم به این که پدر ایشان نیستند ممنوع می باشد و بسیاری از دانشمندان اسلامی آن را از گناهان کبیره برشمرده اند. در پاره ای از روایات انتساب فرزندان به غیر پدرانشان مورد نکوهش قرار گرفته، چنانچه گفته شده که پیامبر (ص) فرموده اند: «من ادعی الی غیر ابیه او تولی غیر موالیه فعلیه لعنه الله و الملائکهه و الناس اجمعین.» همچنین در حدیث دیگری فرموده اند: «ثلاث فی الناس کفر: الطعن فی النسب و النیاحه علی المیت و الاستمطار بالنجوم». همچنین در حدیث دیگری آمده است که «ملعون من فرق».
آیاتی که از عدم شمول ارث برای فرزند خوانده ها سخن می گویند:
چنانچه گذشت در زمان جاهلیت، فرزند خواندگی و برادر خواندگی از جمله اسباب ارث بشمار می رفت که اسلام در طی آیاتی آن ها را رد کرده و نسبیت واقعی را از جمله اسباب ارث برشمرده است، از جمله:
- النَّبیُّ آوْلی بِالْمؤمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ أزْواجُهُ اُمَّهاتُهُم وَ أولُوا الْأرحامِ بَعضُهُمْ أوْلی بِبَعْضٍ فِی کتابِ اللهِ مَن الْمُؤمنینَ و الْمُهاجرینَ إِلَّا أنْ تَفْعَلُوا إِلی أولِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً. (احزاب، آیه 6)
پیامبر (ص) به مؤمنان اولی و شایسته تر است از – خودشان و همسران او مادران ایشان هستند و صاحبان رحم (خویشاوندان) بعضی از آن ها اولی و مقدّم بر برخی دیگر هستند در کتاب خدا از مؤمنان و مهاجران مگر آن که به دوستانتان خوبی کنید (از طریق وصیت و …)، این در کتاب خدا نوشته شده است.
قسمت اول آیه در خصوص گروهی سخن می گوید که پیامبر (ص) ایشان را به جهاد فراخواند و آن ها گفتند که باید از پدران و مادرانشان اجازه بگیرند و آیه با بیان این که پیامبر (ص) به منزله پدر مؤمنین است سخن ایشان را رد کرده و اشاره می کند که با توجه به آن که پیامبر (ص) پدر مؤمنان است دلیلی ندراد که برای او فرزندی خاص مثل یزید را قایل شویم. قسمت دوم آیه در خصوص حرمت ازدواج مؤمنان با زنان رسول خدا (ص) صحبت می کند، و قسمت سوم آیه را بیان این که خویشاوندی حقیقی از اسباب ارث است، سبب ارث بودن فرزند خواندگی و برادر خواندگی، مثل برادر خواندگی بین انصار و مجاهدین و موارد دیگر را نفی می کند. این مفهوم در آیه 75 سوره انفال نیز آمده که خداوند در آن فرموده است. «اولو الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله».
هر چند که آیه فرزند خواندگی و برادر خانوادگی و … را از اسباب ارث نمی داند، با این وجود نیکی و توجه مالی به ایشان را از طریق دیگر همچون وصیت و هبه نفی نمی کند، زیرا اطلاق و شمول معروف، موارد یاد شده و مشابه آن را نفی نمی کند، چنانچه موارد یاد شده در حال بیماری متصل به موت یا مربوط به پس از مرگ باشد، باید از ثلث مال تجاوز نکند و در صورت تجاوز رضایت وراث شرعی ضروری است. - یُوصیکُمُ اللهُ فی أوْلادکُم للذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنثَیَیْنِ فَإنْ کُنَّ نساءً فَوقَ اثنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانّتْ واحِدَهً فَلَهَا النَّصْفُ وَ لأبَوَیْه لِکُلِّ واحد مْنهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَذٌ وَ وَرِثَهُ أبَواهُ فَلاُمَّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانِ لَهُ إخْوَهٌ فَلِاُمِّه السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصیَّه یُوصِی بِها أو دَیْنٍ أباؤُکُمْ وَ أبناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أیُّهُمْ أقرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضهً مِنَ اللهِ إِنَّ اللهَ کانَ عَلِیماً حکیماً. (نساء، آیه 11)
خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش می فرماید که (از میراث) برای پسر به اندازه سهم دو دختر باشد و اگر فرزندان شما (دو دختر و) بیش از دو دختر بوده باشد دو سوم میراث از آن ها است و اگر یکی بوده باشد نیمی (از میراث) از آن او است، و چنانچه میت فرزندی داشته باشد، برای پدر و مادر آن میت هر کدام یک ششم میراث است، و اگر میت فرزندی نداشته باشد و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند برای مادر او یک سوم است و اگر او برادرانی داشته باشد، مادرش یک ششم می برد (همه اینها) بعد از انجام وصیتی است که میت کرده است و بعد از ادای دین است – شما نمی دانید پدران و مادران و فرزندانتان کدامیک برای شما سودمندترند – این فریضه الهی است و خداوند دانا و حکیم است.
این آیه و آیات بعد در سوره نساء و دیگر آیات ارث که در آن ها میزان سهم هر یک از وارث بیان شده بیان می دارند که نسب از اسباب ارث مقبول از نظر اسلام است و بر خلاف جاهلیت و آغاز اسلام، فرزند خواندگی و برادر خواندگی و موارد دیگر از اسباب ارث نمی باشند. علاوه بر آن افرادی همچون، بنده، مرتد، مکاتب، ام ولد، قاتل عمدی، اهل دو ملت یا دو مذهب مختلف بودن، مجهول بودن وارث، مجهول بودن تاریخ موت از ارث ممنوع می باشند.
آیاتی که به لحاظ محبت، فرزند خواندگی را نفی می کنند:
بر اساس این نوع آیات، جمع بین فرزند خوانده و فرزند واقعی ممکن نیست، یعنی امکان ندارد که دو نوع محبت متضاد در فردی جمع شود، یعنی محبت به عنوان فرزند خوانده با محبت به عنوان فرزند واقعی قابل جمع نیستند، زیرا امکان ندارد که در یک سینه دو دل وجود داشته باشد که با یکی چیزی را دوست بدارد و با دل دیگر متضاد همان چیز را، بر همین اساس خداوند فرموده:
«ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوفِهِ» (احزاب، آیه 4) «خداوند برای هیچ کس دو دل در درونش نیافریده است.»
بر اساس آیه مورد بحث، فرزند دیگری را فرزند خود خواندن دو متنافی است که در یک قلب جمع نمی شود. همان طور که ظهار که در دنباله آیه بیان شده، یعنی همسر خود را به مادر خود تشبیه نمودن و او را مادر نامیدن جمع بین دو متنافی غیرقابل جمع در دل می باشد. با توجه به آن که دنباله آیه مورد بحث در خصوص فرزند خواندگی زید بن حارثه سخن می گوید، آیه به نوعی برای رد فرزند خواندگی مقدمه چینی نموده و مخاطب را برای پذیرش آن آماده می فرماید.
آیاتی که فرزند خواندگی را موجب محرومیت و مصاهرت نمی دانند:
چنانچه گذشت، در زمان جاهلیت و آغاز ظهور اسلام فرزند خوانده ها از حیث ارث و محرومیت و عدم جواز ازدواج پدر خوانده ها با همسران فرزند خوانده ها قوانین پدران و فرزندان واقعی داشتند، اما با نزول آیاتی این قوانین تغییر یافت و به موجب پاره ای از آیات مسأله محرومیت و عدم جواز ازدواج پدر خوانده ها با همسران فرزند خوانده هایشان و نیز عدم ازدواج فرزند خوانده ها با همسران پدر خوانده هایشان لغو گردید، که از جمله آن ها می توان به موارد زیر اشاره نمود:
حُرِّمَت عَلَیْکِم اُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أخَواتَکُمْ وَ عَمَّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الأخِ وَ بَناتُ الأخْتِ وَ أمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أرْضَعْنَکُم وَ أخَواتُکُمْ مِنَ الرِّضاعَهِ وَ أمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبکُمُ اللَّاتی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتی دَخَلتُمْ بِهِن فَإنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیکُمْ وَ حَلائِلُ أبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أصْلابِکُم. (نساء، آیه 23)
حرام شد بر شما ازدواج با مادر و دختر و خواهر و عمّه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادران رضاعی و خواهران رضاعی و مادر زن و دختران زن که در دامن شما تربیت شده اند اگر با زن مباشرت کرده باشید پس اگر دخول با زن نکرده طلاق دهید باکی نیست که با دخترش ازدواج کنید، و نیز حرام شد زن فرزندان صلبی (نه زن پسرخوانده) شما.
در این قسمت آیه و دنباله آن، محارمی که محرم انسان بوده و به این دلیل ازدواج با آن ها ممنوع است معرفی شده اند، از جمله محارم مورد اشاره، که جمله «حلائل ابنائکم الذین من اصلابکم» به آن اشاره دارد زنان فرزندان صلبی می باشند که بر پدران واقعی شان حرام می باشند، قید «اصلابکم» نشانگر آن است که مسأله حرمت ازدواج بر خلاف سنت رایج در زمان جاهلیت و اوایل ظهور اسلام، شامل زنان فرزندان غیر صلبی یا فرزند خوانده ها نمی شود.
از سویی بر اساس آیه «و لا تنکحوا ما نکح آبائکم» (نساء، آیه 22) ازدواج نکنید با زنانی که پدرانتان با ایشان ازدواج نموده اند، ازدواج فرزندان واقعی یا صلبی با همسر پدران واقعی حرام و ممنوع است، این امر نیز فرزند خوانده ها و نیز پدر خوانده ها را شامل نمی شود.
با توجه به آن که سه نوع فرزند قابل تصور اســــــت که عبارتند از: فرزندان نسبی و فرزندان رضاعی و فرزند خوانده ها، مسأله عدم محرومیت در مورد فرزند خوانده ها و همسران ایشان و پدر خوانده هایشان و نیز همسران پدر خوانده ها و پسر خوانده هایشان، در خصوص رضاع صادق نیست، یعنی ممکن است که از طریق رضاع و شیرخوارگی بین موارد یاد شده محرومیت ایجاد شود. از همین روی است که در خصوص سالم یکی از فرزند خوانده های زمان جاهلیت گفته شده که، پیامبر (ص) برای محرومیت وی با مادر خوانده اش به مادر خوانده اش فرموده: او را شیر بده و سهله مادر خوانده وی با رسول خدا (ص) عرض کرده چگونه به او شیر دهم در حالی که وی مرد بزرگی است؟ و حضرت تبسم نموده و فرموده اند: دانستم که وی مرد شده است. از سویی سالم در یک خانه با خانواده پدر خوانده اش ابوحذیفه سکونت داشته و در هنگام نزول آیه «ادعوهم لابائهم» (احزاب، آیه 5) ورود سالم به منزل ابوحذیفه برای ابوحذیفه ناخوشایند بود و از طرفی اختصاص منزلی دیگر به سالم دشوار بود، از همین روی ابوحذیفه نزد رسول خدا (ص) آمده و از ایشان چاره می خواهد. و براساس دیدگاه اهل سنت، رسول خدا (ص) به دلیل ضرورت، برای حلال شدن سالم که مردی شده بود راه حل ارضاع را پیشنهاد می کنند، این راه حل مخصوص سالم بوده و موارد مشابه را شامل نمی شود، چه آن که براساس دیدگاه فقهی اهل تسنن به شرط دو ساله و حداکثر دو ساله و نیم بودن فرزند شیرخوار امکان نشر حرمت و ایجاد محرومیت وجود دارد.
وَ إذْ تَقُولُ للَّذی أنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أنْعَمْتَ عَلَیْهِ أمْسُکْ عَلَیْکَ زَوجَکَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسُکَ مَا اللهُ مُبْدِیه وَ تَخْشَی النَّاسَ وَ اللهُ أحَقُّ أنْ تَخْشَاهُ فلَمَّا قَضی زَیْدٌ مُنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لکَیْ لا یَکُونَ عَلَی المُؤمِنینَ حَرَجٌ فِی آزْواجِ أدْعیائهِمْ إذا قَضَوا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أمْرُ اللهِ مَفْعُولا. (احزاب، آیه 37)
و هنگامی که به کسی که هم خداوند و هم خود تو در حق او نیکی کرده بودی، گفتی همسرت را نزد خویش نگه دار و طلاق مده و از خداوند پروا کن و چیزی را در دل خود پنهان می داشتی که خداوند آشکار کننده آن بود و از مردم بیم داشتی، حال آن که خداوند سزاوارتر است به این که از او بیم داشته باشی، آن گاه چون زید از او حاجت خویش برآورد، او را به همسری تو برآوریم، تا برای مؤمنان در مورد همسران پسر خواندگانشان – به ویژه آن گاه که از ایشان حاجت خویش را برآورده باشند – محظوری نباشد، و امر الهی انجام یافتنی است.
براساس آیه یاد شده، زید فرزند خوانده رسول خدا (ص) که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل آزاد کردن وی به او لطف نموده است، با زینب ازدواج نموده و به دلیل ناسازگاری با وی نزد رسول خدا (ص) آمده و مسئله طلاق او را پیشنهاد کرده و پیامبر (ص) و پیامبر (ص) زید را از این کار بر حذر داشته و او را به پرهیز و ترس از خدا سفارش فرموده است و هنگامی که رسول خدا (ص) به منصرف کردن زید از جدایی با همسرش موفق نمی شود بین زید و همسرش طلاق و جدایی حاصل شده و پس از آن برای از بین بردن دیدگاه حرمت زنان فرزند خوانده ها بر پدر خوانده هایشان که پیش از آن معمول بوده پیامبر (ص) با همسر زید ازدواج نموده و به این صورت دیدگاه یاد شده را باطل می فرماید، و نشان می دهند که حرمت ازدواج مخصوص زنان فرزندان واقعی است و شامل زنان فرزندان خوانده ها نمی شود:
از جمله «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ» استفاده می شود که آنچه رسول خدا (ص) پنهان داشته و به دلیل ترس آن را اظهار نمی کرده وجوب ازدواج وی با همسر زید بوده که به دلیل از بین بردن حرمت ازدواج پدر خوانده با همسر فرزند خوانده صورت گرفته نه به دلیل لذت و هواهای نفسانی.
از سویی نقشه منافقان که می خواستند پس از وفات رسول خدا (ص) زید را به جای علی (ع) وارث و جانشین رسول خدا (ص) قرار دهند باطل و نقش بر آب می شود.
ربط دادن أیه دو نفر یک قلب کاملا غلط و مسخره و بی عقلیه ان برای زن شوهریه
وگرنه یک فرد می تواند چندین فرزند دنیا اورد خجالت داره این تفسیر
منابع تفاسیر رو کاش ذکر میکردید