ازدواج از آن دست تصمیماتی است که به شدت از فرهنگ جامعه تاثیر میپذیرد. در جامعه ما، ازدواج میان جوانان در کنار اینکه امری پسندیده است، یک سری اصول عرفی دارد که به مرور زمان وارد قانون شده و وجهه حقوقی پیدا کرده است. به عنوان مثال مهریه که از وظایف مرد است و تمکین که از الزامات وارده بر زن است همگی از عرف و دین ما وارد قانون خانواده شدهاند.
یکی از این عرفها که در طول زمان همچنان اهمیت خود را حفظ کرده لزوم اذن پدر یا جد پدری برای ازدواج دختر است. پدر و جد پدری تنها افرادی هستند که مطابق قانون مدنی، بر فرزند ولایت دارد و این اذن لازم آنها در موارد متعددی نظیر ازدواج، از جمله آثار همان ولایت است. چرا گرفتن رضایت پدر یا جد پدری دختر در ازدواج او لازم است؟ پاسخ به این سوال به ریشههای فرهنگی جامعه ما باز میگردد که باور دارند، پدر یا پدربزرگ دختر، همه کاره اوست و صلاح او را در هر موردی بهتر از خود او میداند. پس در امر مهمی مانند ازدواج هم بهتر است رضایت پدر همراه با قصد دختر باشد تا ثمره خوبی به بار آورد.
مطابق ماده 1043 قانون مدنی، ازدواج دختر باکره اگر چه به سن بلوغ رسیده باشد منوط به اجازه پدر یا جد پدری او است. پس برای ازدواج به معنای اعم یعنی هم ازدواج دائم و هم نکاح موقت دختر باکره، اذن پدر و یا جد پدریش الزامی میباشد. از عبارت اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد در مییابیم که الزام اذن محدودیت سنی ندارد و یک دختر باکره در هر سنی نیاز به اذن پدر یا پدربزرگش برای ازدواج، دارد.
با این توضیحات، اذن پدر و جد پدری در ازدواج دختر باکره لازم است اما در موارد متعددی با احراز برخی شرایط، دیگر نیازی به اخذ رضایت از ولی نیست. در واقع ملاک اصلی ما باکرگی دختر است پس اگر دختری بدون ازدواج قبلی، باکره نباشد برای مثال به دلایل پزشکی یا رابطه نامشروع و یا ازدواج کرده باشد و از باکرگی خارج شده باشد، در صورت طلاق یا فوت همسرش برای ازدواج مجدد دیگر نیازی به اذن پدر و پدربزرگ نیست. اما اگر ازدواج کرده باشد و ازدواجش با طلاق یا فوت یا به هر نحوی پایان پذیرد و دختر همچنان باکره باشد برای ازدواج بعدی باز هم نیاز به اذن پدر یا جد پدری است.
اگر هم دلایل مخالفت پدر با داماد آینده، موجه نباشد؛ دختر میتواند با معرفی فرد موردنظر به دادگاه و بررسیهای لازم، اجازه ازدواج را بگیرد و برای ثبت ازدواج خود به دفترخانه مراجعه کند. در این مورد دیگر باکرگی شرط نیست.
اجازه جد پدری در ازدواج دختر به جای پدر
یکی از مسائل جالب در اذن ولی دختر برای ازدواجش این است که اذن پدر و اذن جد پدری یعنی پدربزرگ، در عرض هم هستند و نه در طول هم. یعنی اگر پدربزرگی اجازه ازدواج را به نوهاش بدهد و پدر مخالف باشد، این ازدواج امکانپذیر است. پس برای صحت و موثر بودن اذن پدربزرگ لازم نیست حتما پدر دختر فوت کرده باشد یا دسترسی به او ناممکن باشد. حتی با حضور پدر هم اذن پدر، ازدواج دختر را صحت میبخشد. در واقع رضایت یا عدم رضایت هر یک از پدر یا جد پدری بر اذن و موافقت دیگری تاثیری ندارد و با رضایت یکی از آن دو ازدواج صحیح خواهد بود.
طرفداران این مسئله میگویند با اینکه پدر ولایت نزدیکتری به فرزند خود دارد و خیر و صلاح دخترش را بهتر میداند؛ اما از آنجایی که پدربزرگ روزی بر پدر ولایت داشته و حالا بر نوه هم دارد و در واقع ولایت او قویتر است، پس اذن او با وجود نارضایتی پدر هم موثر خواهد بود.
هرچند از لحاظ قانونی چنین امری ممکن است اما اصولا نوه مونت زمانی به سراغ پدربزرگش میرود که پدرش در قید حیات نباشد یا به طوری غایب باشد که دسترسی به او ممکن نباشد.
حالا اگر پدربزرگ دختر را از ازدواجش بدون هیچ دلیل موجهی منع کند، به همان ترتیبی که در مورد پدر عمل میشد؛ دختر میتواند با معرفی همسر ایدهآلش به دادگاه و کسب اجازه، نکاح خود را به ثبت برساند و دارای نهاد خانواده جدیدی شود.
توجه داشته باشید که اذن در ازدواج دختر فقط برای زمان باکرگی اوست و اگر دختری باکره باشد و هر دوی پدر و جد پدریش در قید حیات نباشند یا دسترسی به آنان امکانپذیر نباشد، دیگر نیاز به اذن شخص دیگری نیست و او میتواند ازدواج کند. یعنی اذن مختص ولایت است و ولایت فقط برای پدر و جد پدری است و دیگر نوبت به برادر و قیم و مادر و غیره نمیرسد.
اذن یک عمل حقوقی یک طرفه از جانب صاحب حق برای استفاده دیگری از آن حق است. اذن نه تنها برای ازدواج دختر بلکه در هر عمل حقوقی دیگری، قابل رجوع و برگشتن است. پس پدر یا جد پدری ممکن است از موافقت خود بازگردند و حتی اگر قبلا اجازه ازدواج را صادر کردهاند، اکنون مخالف باشند. پس اگر آنها قبل از وقوع عقد نکاح، از اذن خود بازگردند، نکاح قابل واقع شدن نیست. اگر نکاح واقع شود و بعدتر متوجه شوند که پدر یا جد پدری رضایت نداشته، آن نکاح غیرنافذ است تا ولی آن را تنفیذ کند. از آنجایی که اذن اثر مستقیم ولایت است، از جانب پدر یا جد پدری قابل انتقال به فرد دیگر با قابل اسقاط نیست و مادامی که این افراد در قید حیات باشند، این حق برای آنان حفظ می گردد.
البته این مسئله به این معنا نیست که درا زادواج و زندگی مشترک زوجین، هر آن بیم آن برود که پدر یا جد پدری ناراضی است و ممکن است از اذن خود برگردد و زندگی این افراد روی هوا باشد. اگر با رضایت هر یک از دو ولی دختر ازدواجی واقع شود و کار تمام شود دیگر نکاح غیرنافذ یا باطل نیست چه بسا پدری پنج سال بعد از ازدواج دخترش، از دامادش ناراضی باشد، دیگر نمیتواند کاری کند. چون نکاح مستقیما با زندگی خانوادگی ارتباط دارد و بسیار با اهمیت است نمیتوان آن را بعد از منعقد شدن، متزلزل کرد. پس اذن ولی فقط قبل از ازدواج مهم است.
اذن ولی برای ازدواج پسر
پدر و جد پدری فقط تا قبل از رسیدن فرزند پسر به سن بلوغ شرعی میتوانند برای ازدواج او تصمیم بگیرند و در واقع اذن این دو نفر فقط زمانی برای ازدواج پسر تعیینکننده است که پسر زیر سن بلوغ شرعی یعنی 15 سال بخواهد ازدواج کند.
بر این موضوع انتقادات زیادی وارد است چرا که به عنوان مثال یک پسر 16 ساله میتواند بدون اذن پدر یا پدربزرگش ازدواج کند اما از آنجایی که تا قبل از سن 18 سالگی صغیر ممیز محسوب میشود، تمام امور مالیش با رضایت ولی اعتبار مییابد. پس این کودک پسر میتواند ازدواج کند یا طلاق بگیرد اما نمیتواند مهریه بدهد و این تناقضها به دلیل سکوت قانون، اشکالات زیادی را به همراه داشته است.
مسئله ازدواج، مسئله مهمی است و این اهمیت هم برای پسران و هم برای دختران احساس میشود. پس همانطور که دختر کم سن و سال نیاز به نظر ولی خود دارد و باید والیدن را یعنی پدر و مادر در نظر گرفت و نه فقط پدر یا جد پدری، یک پسر جوان هم به کمک آنان نیاز دارد و نباید تفاوتی میان این دو قائل شد.