بعد از کلی بگیر و ببند، سورو سات عروسی به پا شد. هوا که گرگ و میش می شود آقا داماد می رود سراغ عروس خانم تا او را از آرایشگاه به سالن و پیش مهمانها ببرد. تعدادی خودرو، از جمله خودرو فیلمبردار و همراهان عروس داماد، آنها را همراهی می کنند.
حالا دیگر مراسم به پایان رسیده است. کاروانی از خودروهای مدل بالا و کارواش رفته، عروس و داماد را تا منزل بدرقه می کنند.
اصل بر این است که خودروها با سرعت کم و فلاشرهای روشن این کار را انجام دهند، اما گاهی، سرعت زیاد، بوق های ممتد، ویراژهای ناگهانی اعضای این کاروان مشایعت کننده یا حتی خود آقای داماد، اتفاق های تلخی را رقم می زند و آخر کار، یا مهمان ها آسیب می بینند یا یکی از عابران که هیچ ارتباطی به جشن عروسی ندارند یا حتی عروس و داماد، مثل رضا ساکن میدان احتشامیه که به دلیل بی احتیاطی در شب عروسی، خود و خانواده اش را از ادامه زندگی طبیعی محروم کرد.
آنها را بیشتر بشناسیم
سی و چند ساله است و یک مغازه فرش فروشی دارد. پسر سوم خانواده است. همه تحصیل کردند، اما او ترجیح داد فرش فروشی پدر خدا بیامرزش را پر رونق نگه دارد. چرخ روزگار خوب به کامش می چرخید. کسی نبود که بدش بیاید رضا دامادش باشد. چند نفر را هم در خانواده برایش در نظر گرفته بودند، اما….
اهل خواستگاری رفتن نبود. معتقد بود باید یک روزی یک جایی دلش بلرزد. جالب اینکه این اتفاق باریش افتاد، ته ته دلش با دیدن لیلا لرزید.
طیبه مادر رضا می خواست عروسی به خانه پسرش بیاید که چشم و چراغ خانواده شود. تعریف کرد:” اوایل شب شد. رضا به خانه آمد. عادت نداشت زود به خانه بیاد. یک راست آمد سمت من، دستم را گرفت و از من خواست روی صندلی بنشینم. نشستم. توی چشم هایم نگاه کرد و گفت عاشق شده است. فهمیدم راست می گویدو مصمم است.” لیلا آمده بود تا فرشی را که از مادر بزرگش به او ارث رسیده بود بفروشد. ادامه داستان درست مثل فیلم ها و رمان های عاشقانه است که پسر پولدار عاشق دختر ندار می شود و …
یک انتخاب عالی
همه چشم دوخته بودند تا ببینند این دختر شاه پریان کیست؟مادر رضا اول راضی به وصلت آنها نبود. تفاوت طبقاتی و اینکه “فامیل چی می گن؟” باعث شده بود تا با همه توانش مخالفت کند.
می گفت تا پای سفره عقد مخالف بود، اما وقتی خطبه عقد جاری شد، انگار بذر محبت این دختر را در دلش کاشتند:” از ادب و احترام، متانت و وقار چیزی کم نداشت. خانم است و زیبا. هر روز کنار پنجره می نشینم تا بیاید و برایم غذا درست کند. آن قدر با عشق آشپزی می کند که غذاهایش مزه محبت می گیرد.” طیبه ساعت را نگاه می کند. کمی نگران می شود. امروز لیلا کمی دیر کرده است. باید یک ساعت پیش می رسید. سمت تلفن می رود تا سراغ عروسش را از رضا بگیرد:” الو رضا، مادر، لیلا کجاست؟ هنوز نیامده! یه خبری ازش بگیر به من بده دلشوره دارم مادر… لعنت به این غروب…” گوشی را قطع کرد.
شب عروسی
هلهله ای به پا بود.عروس و داماد خوش بخت از سالن خارج شدند. خودرو گل زده شان را سوار شدند و راه افتادند. رضا برای عروسش یکی از طبقات خانه مادرش را در نظر گرفته بود.مادر رضا کمی بیمار بود و عروس می خواست به جای مادر نداشته اش به او خدمت کند.
بوق، بوق، بوق…. رضا سرش را از ماشین بیرون آورد و از مشایعت کننده ها خواست بوق نزنند. اما مگر می توانست دوستان شاد و شنگولش را منصرف کند؟یکی از اعضای کاروان، سپر به سپر رضا می راند و بوق می زند.
کسانی که سوار آن خودرو بودند، دست می زدند و با صدای بلند کل می کشیدند. رضا که خجالت می کشید، سرعتش را زیاد کرد تا دوشادوش آنها نباشد، اما راننده این خودرو سمج تر از این حرف ها بود. او هم سرعتش را زیاد کرد و برای اینکه کار جالبی کرده باشد، یک سسیگارت را داخل ماشین عروس و داماد انداخت! راننده خاطی با گریه گفت:” سرعت زیاد بود. صدای ترکیدن سیگارت کنترل ماشین را از دست رضا خارج کرد. نزدیک میدان بود. نتوانست ماشین را کنترل کند و …”
به قول مادر رضا، تازه داماد با خانه آرزوهایش فقط چند متر فاصله داشت که این اتفاق برایش افتاد.
عاقبت یک زندگی
اورژانس رسید، دور و بر ماشین پر از آدم بود. مهمان ها و عابرانی که هر کدام نظاره گر این تراژدی بودند، در دل خدا خدا می کردند که برای هیچ کدامشان اتفاقی نیافتاده باشد.
برادر رضا هیجان زده و با صدای بلند با یکی از آشناها حرف می زد. گفت:” یک ساعت است اینجاییم. معلوم نیست دارند چه کار می کنند. کسی هم پیدا نمی شود خبری به ما بدهد.”
چند اتاق آن طرف تر، بیش از نیم ساعت بود که پرستارها و دکتر کشیک می دانستند که لیلا مرده است. تلاش می کردند رضا را از مرگ نجات دهند. یکی از پرستارها گفت:” انگار دوست ندارد برگردد!” وقتی به هوش آمد، چهل روزی می شد که پدر لیلا رخت سیاه دخترش را به تن داشت. رضا هم دیگر نمی توانست راه برود. تا آخر عمر چسبید به صندلی اش.
ساسان، مردی که عامل تصادف بود، بعد از این حادثه دچار افسردگی شدید شد و سه ماه بعد از مرگ لیلا، جسدش را در ویلایی در شمال کشور پیدا کردند. علت مرگ خودکشی بر اثر استفاده زیاد از قرص های خواب آور تشخیص داده شد. دکتر معالجش می دانست که ساسان براثر افسردگی زیاد ممکن است دست به خودکشی بزند. مادر رضا هنوز هم مرگ عروسش را باور نکرده است. هر روز غروب منتظر است که او از راه برسد و برایش غذا درست کند. ساعت تصادف که نزدیک می شود، مانند پرنده ای در قفس، خود را به در و دیوار می کوبد. پدر لیلا هم روزهاست خود را در آیینه نگاه نکرده است.
رضا قربانی بی دقتی، سهل انگاری و بی مسئولیتی دوستش شد که می خواست شریک شادی او باشد. کم نیستند دامادهایی که حین رانندگی، از خود رفتارهای پر خطری بروز می دهند و حادثه می آفرینند و گاهی همسر و در برخی از موارد نیز عابران بی خبر از همه جا را دچار سانحه می کنند.
قانون چه می گوید؟
“موسی قربانی” عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی در این باره به ” حقوق همشهری ” می گوید: راه اندازی کاروان های عروسی و فیلمبرداری در اماکن و معابر عمومی مغایر قانون است. برای برخورد با کاروان های عروسی که برای شهروندان مزاحمت ایجاد می کنند، قانون به اندازه کافی وجود دارد. پلیس موظف به برخورد با چنین حرکت های خلاف شئون است. به گفته وی، بر اساس قوانین موجود، پلیس وظیفه دارد با هر گونه اعمال مجرمانه و مفاسد در شهر برخورد کند و در این موضوع به خصوص نیز این وظیفه از گردن پلیس ساقط نیست. قربانی با بیان اینکه این گونه رفتارها مصداق بر هم زدن
نظم عمومی شهر است. ادامه می دهد گاهی این کاروان ها باعث تصادف یا منجر به ضرب و جرح می شوند. حتی اگر قضات در انتخاب عنوان مجرمانه برای چنین مقولاتی بر سر دوراهی بماند، می توانند بر اساس قوانین موجود در آیین دادرسی به فتوای فقها مراجعه کنند.
نویسنده: میثم توسلی