بازی با کبوترها بهانهای بود تا پیرمرد افغانی، سناریوی شوم خود را عملی کند.
او با این ترفند پسربچه 6سالهای را ربود و او را مورد آزار قرار داد اما 2ساعت بعد به دام افتاد.عصر جمعه، پسربچه 6سالهای مقابل خانه پدربزرگش در جنوب تهران مشغول بازی با دوستانش بود که طعمه پیرمردی افغانی قرار گرفت. آن روز پیرمرد خودش را به پسربچه رساند و به چند قدمیاش که رسید، او را صدا زد. پسربچه از همهجا بیخبر به او نزدیک شد و وقتی شنید که پیرمرد چند کبوتر شکار کرده و او میتواند تعدادی از آنها را برای خودش بردارد و با آنها بازی کند، فریب خورد و همراه وی به راه افتاد.
شروع جست و جو
یک ساعت از این ماجرا گذشت و از پسربچه خبری نشد. مادرش وقتی به کوچه رفت و اثری از او پیدا نکرد، به جستوجو پرداخت اما کسی وی را ندیده بود. زن جوان وحشتزده با همسرش تماس گرفت و دقایقی بعد این زوج راهی کلانتری شدند و ماجرای گم شدن پسرشان را به پلیس گزارش کردند. همزمان اهالی محل که از ماجرا باخبر شده بودند بسیج شدند و شروع به جستوجو در آن حوالی کردند.
درحالیکه جستوجوها ادامه داشت یکی از دوستان پسربچه حقایق تازهای را فاش کرد. او گفت که پیرمردی با ریشهای سفید پسربچه را به بهانه بازی با کبوترها با خود برد.این اظهارات کافی بود تا ساکنان محل در جستوجوی پیرمرد راهی پارکهای اطراف شوند. 2ساعت پس از ناپدید شدن پسربچه، یکی از مردان همسایه او را در پشت شمشادهای پارکی در جنوب تهران به همراه پیرمرد دید و با کمک بقیه، این مرد 65ساله را دستگیر کردند.
صبح دیروز متهم پرونده در حالی به دادسرای جنایی تهران منتقل شد که پدر بچه نیز برای شکایت به آنجا آمده بود. این مرد گفت: من واقعا زندگی پسرم را مدیون مرد همسایه هستم. او یکی از دوستان و بچهمحلهایم است که با موتور، کوچهها و پارکهای محل را گشت تا اینکه پسرم را پیدا کرد. پیرمرد وقتی دید دستش رو شده، پسرم را فرزند خودش معرفی کرد و این در حالی بود که پسرم بهخاطر تهدیدهای او جرأت حرف زدن نداشت. اما مرد همسایه با وی درگیر شد و با کمک اهالی این مرد را دستگیر کرد و تحویل گشت کلانتری جوادیه داد. پسرم آنقدر دچار وحشت شده که به لکنت افتاده بود و تا صبح کابوس میدید و گریه میکرد.
شیطان به جلدم رفت
پیرمرد کودکربا صبح دیروز برای انجام تحقیقات به شعبه دوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران انتقال یافت. او بسیار خونسرد اقرار به کودک ربایی و آزار او کرد و جرمش را به گردن گرفت. در نهایت نیز قاضی دستور بازداشت وی را صادر کرد و او برای تحقیقات بیشتر به اداره آگاهی منتقل شد.
این مرد 65ساله از نقشه سیاهش میگوید.
چند سال داری؟
65سال.
چه شد که تصمیم به کودک ربایی گرفتی؟
روز حادثه در حال عبور از کوچه بودم که یکدفعه چشمم به بچههایی افتاد که داخل کوچه مشغول بازی بودند. یک لحظه شیطان به جلدم رفت. انگار مغزم هنگ کرده بود. راستش سالها قبل بهخاطر ضربه چوبی که به سرم وارد شده بود در بیمارستان بستری شده بودم و گاهی این حالت به من دست میداد و مغزم قفل میکرد. همان لحظه از طریق دوستان پسربچه متوجه نامش شدم و چند دقیقه بعد او را با نام صدا زدم. پسرک برگشت و به سمت من آمد. به او گفتم چندین کبوتر شکار کردهام و به بهانه بازی با پرندهها دست او را گرفتم و با خود بردم.
او را کجا بردی؟
به پارکی در نزدیکی آنجا رفتم تا نقشهام را عملی کنم.
بعد از آن نقشهات چه بود؟
منتظر بودم هوا کاملا تاریک شود. در واقع میخواستم آخر شب او را به خانهاش برگردانم. باور کنید قصد نداشتم او را با خودم ببرم.
او را تهدید هم کرده بودی؟
قبل از اینکه مرد همسایه برسد او را تهدید به مرگ کردم. حتی ضربهای هم به گردنش زدم و گفتم اگر مرا لو بدهد او را میکشم. به او گفتم که اگر کسی آمد باید بگوید که من پدرش هستم تا زودتر رهایش کنم.
این تنها پسربچهای بود که ربودی؟
فقط همین یک مورد بود که خیلی زود گیر افتادم و پشیمانم.
چند وقت پیش به ایران آمدی ؟
حدود 6ماه قبل و در یک ساختمان نیمه کاره مشغول کار شده بودم تا برای زن و بچهام که در افغانستان هستند پول بفرستم.
مجوز قانونی داری؟
نه، با پرداخت یک میلیون و نیم به قاچاقچی انسان داخل صندوق عقب پژو 405سوار شدم و به ایران آمدم.
تو که زن و بچه داری چطور دلت آمد یک پسربچه را بدزدی؟
گفتم که شیطان به جلدم رفته بود.