خواستگاری از یک دختر بهانهای شد تا دسیسه سرقت هفت فرش نفیس قدیمی از ویلاباغ طراحی شود.
خانواده این مرد برجساز وقتی از مسافرت ایام عید بازگشتند با صحنهای عجیب روبهرو شدند.از 16 فروردین ماه سال جاری وقتی ماجرای سرقت میلیاردی در محدوده پل ملاصدرا به پلیس پایتخت گزارش شد، مأموران پای در باغ ویلایی گذاشتند که دزدان با شکستن قفل در ورودی به آن نفوذ کرده بودند. مأموران کلانتری 134 شهرک قدس در همان تحقیقات ابتدایی پی بردند دزدان هفت تخته فرش قدیمی به ارزش دو میلیارد تومان و مقداری طلا و جواهر را به سرقت بردهاند.
ردیابی دزدان تختهفرشهای قدیمی باغویلا با دستور بازپرس شعبه سوم دادسرای ناحیه 2 تهران روی میز مأموران پایگاه دوم پلیس آگاهی قرار گرفت و آنان به تحقیق از صاحب باغویلا پرداختند.این مرد به افسر تحقیق گفت: «ساعت 9 شب پس از پایان تعطیلات عید با اعضای خانوادهام به تهران برگشتیم و در همان دقایق نخست با در شکسته ساختمان داخل باغویلا مواجه شدیم. با نگرانی داخل رفتم و متوجه شدم به خانهام دزد زده است و با وجود اینکه در ساختمان اموال باارزش زیادی وجود داشته اما دزدان تنها هفت تخته فرش قدیمی بسیار نفیس و مقداری از طلا و جواهرات را به سرقت بردهاند.»
وی افزود: «این تخته فرشها دستباف، بسیار قدیمی و نفیس هستند و از چند نسل گذشته به من رسیدهاند و هیچ نسخه دومی از هیچکدام از آنها در ایران و جهان وجود ندارد.» مرد نگران گفت: «آخرین برآورد قیمت این هفت تختهفرش بیش از دو میلیارد تومان بوده و حتی گروهی رقمهای بالاتری را برای خریدن آنها پیشنهاد دادهاند، اما من راضی نشدم تا این ارثیه نفیس اجدادیام را بفروشم.»
همزمان با کلید خوردن تحقیقها، کارآگاهان اطلاع پیدا کردند یک ناشناس با صاحب باغویلا تماس گرفته و مدعی شده سرقت فرشها از سوی شریکهای مرد مالباخته صورت گرفته است. این مرد بلافاصله نزد افسر تحقیق رفت و گفت: «مرد ناشناس میگوید سرقت زیر سر شریکهایم در یک پروژه ساختمانی بوده است که از چندی پیش با آنها دچار اختلاف مالی شدیدی شدهام.»
با این سرنخ کارآگاهان روی تماسهای تلفنی مرد ناشناس متمرکز شدند و این بار چند نامه تهدیدآمیز برای مرد برجساز ارسال شد که در آنها مرتب از وی خواسته میشد از ادامه پیگیری پرونده سرقت فرشها چشمپوشی کند تا برای وی و خانوادهاش مشکلاتی ایجاد نشود. کارآگاهان با همین ردپاها مطمئن شدند گروهی آشنا که اطلاعات دقیقی از اعضای خانواده مرد برجساز و نگهداری فرشهای نفیس داشته و میدانستند آنها در مسافرت نوروزی هستند، طراح این توطئه و تهدیدها هستند.
بدینترتیب تحقیقات پلیسی روی دوستان و بستگان مرد برجساز و اعضای خانوادهاش محدود شد و خیلی زود کارآگاهان به مرد 35 سالهای با نام «امیر» برخوردند که دو سال پیش به خواستگاری خواهرزاده مرد برجساز رفته و حالا با هم نامزد هستند. صاحب باغویلا گفت: «خواهرزاده من از دوران کودکی همراه من و خانوادهام زندگی میکند و من سرپرستی وی را نیز برعهده دارم.دو سال پیش امیر نزدم آمد و مدعی شد به خواهرزادهام علاقهمند شده و قصد ازدواج با وی را دارد. من نیز پس از صحبت با خواهرزادهام و اطلاع از علاقه او به این جوان با ازدواج آنها موافقت کردم. در این مدت و برای آماده شدن شرایط ازدواج، بین این جوان و خواهرزادهام رابطه نامزدی ایجاد شد و وی هر از گاهی برای ملاقات با خواهرزادهام به خانه ما میآمد.»
کارآگاهان وقتی به این شاخه رسیدند، با انجام اقدامات پلیسی اطلاع پیدا کردند که امیر از مسافرت مرد برجساز به خارج از تهران و مدتزمان مسافرت و حتی زمان بازگشت آنها به تهران اطلاعات دقیقی داشته است. همین کافی بود تا امیر تحت تعقیب قرار گیرد و کارآگاهان با شناسایی خانه وی در تهرانپارس دستور نفوذ به آن و بازرسی غافلگیرانه را به دست آوردند و توانستند سه تخته فرش نفیس را پیدا کنند.
امیر که رازش فاش شده بود، چارهای جز اعتراف ندید و گفت: «در مدت زمانی که به عنوان نامزد خواهرزاده مالباخته به باغویلای وی رفت و آمد میکردم، اطلاعات دقیقی در خصوص موقعیت کاری، مالی و نگهداری تخته فرشهای گرانقیمت در داخل خانه وی پیدا کرده و همین زمینهای شد تا وسوسه شده و به طراحی توطئه سرقت فرشها بپردازم.»
وی افزود: زمانی که اطلاع پیدا کردم مرد برجساز با همه اعضای خانوادهاش ایام عید به مسافرت میرود، تصمیم به اجرای نقشه سرقت گرفتم و دو روز پیش از بازگشت آنها پس از ورود به داخل باغ ویلا ابتدا به شکستن در ساختمان داخل حیاط دست زده و با اطلاع از محل نگهداری فرشهای نفیس به سراغ آنها رفتم و اقدام به سرقت از آنها کردم. این خواستگار تبهکار ادامه داد: «چهار تخته فرش را در خانه یکی از دوستانم در تهرانپارس پنهان کردهام و سه تخته فرش در خانه خودم بود که پلیس آنها را پیدا کرده است. میخواستم وقتی آبها از آسیاب افتاد، آنها را بازاریابی کنم. پشیمانم و از اینکه نامزدم را به این دردسر انداخته و او از من ناامید شده است، ناراحتم.»