دستانش را که جلو دهانش میگیرد، کنجکاوت میکند. نگرانی در چهرهاش موج میزند که نکند حواسش پرت شود و دستش را از جلو دهانش بردارد. بر خلاف چهرهاش دندانهای نازیبایی دارد که افیون و سیاهی نابودشان کرده است.
سن و سال چندانی ندارد، اما هر صفحه از کتاب قطور زندگیاش را که ورق میزند رنگ سیاهی بر آن نشسته و سنگینی آن و جودش را فرا میگیرد، ولی به صفحههای انتهایی کتاب که میرسد حس و حال بهتری پیدا میکند، روزهایی که دستانی مهربان او را از دل سیاهیها بیرون کشیدند و با زندگی آشتی دادند.
سال 1365 در خانوادهای پر ازآسیب به دنیا آمدم. پدرو مادرم اعتیاد داشتند. وقتی پدر خانه را ترک کرد، مادرم هم برای دومین بار ازدواج کرد و تنها خواهرم را با خودش برد و من و دو برادرم را تنها گذاشت. برای اینکه سرپرستی داشته باشیم به خانه مادر بزرگ رفتیم، اما از آنجا که تمام اعضای خانواده پدری و مادریام اعتیاد داشتند، برای کسی اهمیتی نداشت که من و برادرهایم معتاد شده باشیم.
اکرم در یکی از مناطق معضل خیز تهران متولد شده و آن زمان که پدر و مادر بدون توجه به سرنوشت فرزندان شان، آنها را رها کردند، اکرم در حالی که فقط 13 سال داشت، بدون سنجیدن درستی یا نادرستی تصمیمی که در سر داشت، تن به ازدواج با پسری داد که به او علاقه داشت.
از آن روزها میگوید: ازدواج با پسری که دوستش داشتم باعث شد تا بر سیاهیهای زندگیام افزوده شود. همسرم معتاد بود و علاوه بر این هر گونه خلافی هم انجام میداد. نزدیک 8 سال با او در خیابانها زندگی کردم و با وجود اینکه دو دختر هم داشتیم آنها را در خانه پدربزرگ شان تنها میگذاشتیم و به آینده و روزهایی که در انتظارشان بود فکر نمیکردیم. کمکم اعتیاد همسرم شدت گرفت و مواد مصرفیاش تغییر کرد تا جایی که با مداومت در مصرف شیشه، دچار توهم میشد و من که هنوز هم دوستش داشتم قربانی کتکها و رفتارهای جنونآمیز او میشدم.
مواد مصرفیام را از طریق همسرم تأمین میکردم برای همین به او نیاز داشتم، اما دیگر طاقتم تمام شده و کار به جایی رسیده بود که پدر همسرم به من میگفت جان خودت را نجات بده و از خانه فرار کن. اعتیاد، من و احساسم را به باد فراموشی سپرده بود و بدون اینکه به فکر سرنوشت خود و فرزندانم باشم، همین کار را انجام دادم و به خانه دوستم پناه بردم.
روزنه امید
دوستان و حتی اقوام اکرم که هر چند شب یکبار به خانه یکی از آنها پناه میبرد، از این وضعیت خسته بودند و او که مادر و خواهرش را پیدا کرده بود، دیگر در کنار مادر و خواهرش که آنها نیز در باتلاق اعتیاد فرو رفته بودند زندگی میکرد تا اینکه بعد از گذشت دو سال از این وضعیت برای بار دوم به ازدواج موقت مردی در آمد.
مادر دو فرزند شده بود اما از آنجا که به دلیل اعتیاد از فرزندانش بخوبی مراقبت نمیکرد پسر 9 ماههاش مرد و پسر دیگرش را هم به خواهرش سپرد تا مدتی از او نگهداری کند، اما او بدون اینکه اکرم را در جریان بگذارد، کودک را به یک خانواده ثروتمند فروخت. اکرم با مرور آن روزها گفت: به خاطر پسرم « حسین» میان من و همسرم بحث و جدال شد و او که به دنبال بهانهای میگشت مرا ترک کرد و رفت.
بعد از مدتی که متوجه شدم چند ماه از بارداریام میگذرد به خانه پدر همسر سابقم پناه بردم تا هم دو دخترم را که با پدربزرگ شان زندگی میکردند ببینم هم مدتی با آنها زندگی کنم تا فرزندم به دنیا بیاید. دخترم به دنیا آمده بود و یک روز که همزمان مشغول شیر دادن به او و مصرف مواد بودم، چند نفر از اعضای« جمعیت امام علی» وارد خانه شدند و یکی از آنها با دیدن وضعیت من، پرسید دوستداری ترک کنی؟ در آن زمان حدود 8 سال بود که مصرف کراک را ترک کرده بودم و به شیشه اعتیاد داشتم.
دلم به حال نازنین که چند ماهی از به دنیا آمدنش میگذشت میسوخت، سالها بدبختی کشیده بودم و جوانیام را به بدترین شکل گذرانده بودم. از سر خستگی و بیپناهی به آن مرد گفتم بله دوست دارم پاک شوم. بعد از چند روز با کمک اعضای جمعیت، در یک کمپ ترک اعتیاد بستری شدم و در این مدت یکی از مربیهای جمعیت از دخترم نگهداری میکرد .
حالا که 8 ماه از پاکی و سلام دوبارهام به زندگی میگذرد در یکی از خانههایی که جمعیت در اختیارم قرار داده زندگی میکنم و برای اینکه بتوانم بخشی از کمکهای جمعیت را جبران کنم، در کارگاههای آموزشی شرکت کردم خیاطی و دستبند بافی را آموزش دیدهام و علاوه بر آن نظافت یکی از خانههای علم وابسته به جمعیت را بر عهده دارم.
آرزوهای یک مادر
از مرور گذشتهها فرار میکند اما به قول خودش چارهای ندارد، زیرا آن روزها جزئی از زندگیاش هستند. به یاد آن روزها میگوید: خماریهای زیادی کشیدم، هر کسی به من بیاحترامی میکرد، همه اطرافیان ترکم کرده بودند، وقتی دخترم به دنیا آمد، توان مالی برای خرید شیر خشک نداشتم و منت هر کسی را میکشیدم و از این زندگی متنفر شده بودم تا اینکه تولد دخترم و مهری که از او بر دلم نشست باعث شد تصمیم به ترک اعتیاد بگیرم.
جالب این بود که با وجود اعتیاد اکرم در دوره بارداری و شیردهی، دخترش دچار اعتیاد نشده بود و حالا که روزهای سپید به او و فرزندش لبخند میزند تنها یک آرزو دارد و آن خوشبختی دختر نازنینش است. بانگ اذان در اتاق پیچیده بود که اکرم گفت: دوست ندارم زندگی دخترانم شبیه من شود، به حق این لحظه عزیز آرزو دارم خوب درس بخوانند و روزی را ببینم که خانم دکتر یا خانم مهندس باشند. سواد که ندارم و قصه گفتن بلد نیستم اما هر شب برای دختر کوچولویم شــعر « لی لی حوضک» میخوانم.
دوست داشتم مادر خوبی باشم اما اعتیاد نابودم کرد برای همین بارها خودم را شماتت میکنم اما فایدهای ندارد و به قول مربیهای خانه باید به آینده و موفقیت فرزندانم امیدوار باشم. میخواهم برای دخترم که حالا یک سال و نیمه است هم پدر باشم و هم مادر و امیدوارم که خدا انرژی و قوت این کار را به من بدهد.
شوق زندگی
جیران باریکانی مددکار اکرم از اراده قوی او برای بازگشتن دوباره به زندگی چنین گفت: ترک ماده شیشه نسبت به سایر مواد اعتیادآور سختتر است به گونهای که بسیاری از افراد ترک این ماده را غیر ممکن میدانند، اما اکرم نشان داد قدرت مهر مادری، بیش از اینهاست.
وی ادامه داد: طبق روال هر سال، اعضای جمعیت امام علی(ع) همزمان با ماه رمضان در خانه خانوادههایی که با مشکلات حاد رو به رو هستند حاضر میشوند و مراسم دعا برگزار میکنند. در ماه رمضان سال گذشته خانه پدر شوهر سابق اکرم یکی از این خانههایی بود که در آن مراسم دعا برگزار و به همین واسطه اکرم شناسایی و حاضر به ترک شد و خوشبختانه، حالا نه تنها او پاک شده، بلکه در نهضت سوادآموزی شرکت میکند،
به عنوان یکی از زنان کارآفرین مشغول فعالیت است و دورههای مشاوره اعتیاد را هم سپری میکند. علاوه بر این، در طول این 8 ماه به قدری موفق ظاهر شده که یک مستندساز از زندگی اکرم مستندی تهیه کرده تا موضوع اعتیاد زنان را واکاوی کنیم و نشان دهیم کافی است این زنان اراده کنند تا دستهایشان به گرمی فشرده شود.
حالا خانه اکرم به قدری تمیز و مرتب است که نمیتوان گمان کرد روزی مخروبههای این شهر خانهاش بوده است. این روزها اهالی خانه علم از اکرم که بازیگر تئاتر شده، امید و انگیزه میگیرند.
سهیلا نوری